رولان بارت (بخش چهارم و آخر)

رولان بارت/ زندگی و آثار / فیلیپ دولاک استاد ادبیات دانشسترای عالی فرانسه / برگردان ناصر فکوهی
بخش چهارم و آخر

این نکته‌ای قابل درک است که متن، خود را همچون یک اُبژه گفتمان علمی و نظری (به گونه‌ای که پیش‌تر نشانه چنین بود) ارائه نمی‌دهد، بلکه بیشتر خود را در قالب زاینده یک گفتمان تمثیلی و سوبژکتیو و در یک کلام یک نوشتارعرضه می‌کند؛ بارت می‌گوید: « کاربرد یک نوشتار متنی، یک پیش‌فرض واقعی برای نظریه متن به حساب می‌آید». او بدین ترتیب دگرگونی خود را از یک «روشنفکر» متعارف به یکی از شگفت‌انگیزترین و منحصر به فردترین «نویسندگان» دوران ما نشان می‌دهد. این دگرگونی از دهه ۱۹۷۰ نمایان است و آن را در کتاب «امپراتوری نشانه‌ها» می‌بینیم: گونه‌ای «دفترچه یادداشت»، سفرهای بارت به ژاپن.. بارت که شور و شوق خاصی نسبت به فرهیختگی احساسات در این کشور داشت به شدت وابسته به آن شده بود و به همین دلیل برغم آنکه نه زبان، نه فرهنگ آن را نمی‌‌شناخت، تلاش کرد  آن را همچون یک متن بخواند و تحلیل کند یعنی همچون با نگاه یک مردم‌شناس نظام‌های نشانه را که در هر یک از صحنه‌های روزمره مشاهده می‌کرد، تحلیل و درک کند. این کتاب چرخشی مهم در آثار بارت به شمار می‌آید. زیرا در آن شاهد هستیم که چگونه نویسنده با رها کردن خود از قید و بندهای «علمی» [و «عقیدتی»] که تا به آن زمان هنوز نسبت به آ‌ن‌ها وفادار بود (مارکسیسم، زبان‌شناسی یا روانکاوی) گفتمان برساخته را کنار گذاشته کار خود را به مثابه متنی پاره‌پاره ادامه می‌دهد و از این راه، سوژه نویسنده را به جلوی صحنه آورده و برای نخستین بار می‌گوید «من» . از این رو می‌توانیم درک کنیم که چرا بارت از این اثر به عنوان کتابی که با«خوشبختی نگاشته شده» ، یاد می‌کند.

این بازگشت مولف زمانی بیشتر خود را نشان می‌دهد که در سال ۱۹۷۱، انتشارات سوی به بارت پیشنهاد می‌کند دست به چالشی بزند و همان‌گونه که بیست سال پیش از آن کتاب «میشله» را به انتشار رسانده بود، در همان مجموعه «نویسندگان همیشه» کتابی با عنوان «رولان بارت به روایت رولان بارت» بنویسد؛ کتابی که به معنای واقعی کلمه یک خودسرگذشت‌نامه نباشد. در این کتاب هرچند مولف از خود سخن می‌گوید، این کار را با گونه‌ای واقعی بودن اما با زیرکی انجام می‌دهد که خود از خود رمزگشایی می‌کند ؛ با طنز فراوان و به ویژه با فاصله گرفتن پیوسته از خود که بدین ترتیب گاه با «من» از خویش سخن می‌گوید و گاه با «او» یا با «شما» و یا حتی با حروف اختصاری «ر.ب.». به همین جهت، بارت از همان ابتدا در حاشیه به ما هشدار می‌دهد : « این کار باید به مثابه یک شخصیت رمان انجام می‌گرفت و در نظر گرفت شد.»

این گزاره رُمان‌وار که امکان می‌دهد در پهنه خیالینی وارد شویم که بارت از این پس آن را در مرکز اندیشیدن خود قرار می‌دهد تا سال ۱۹۷۷ با «پاره‌های یک گفتمان عاشقانه» ادامه می‌یابد که این بار، یک «عاشق است که سخن می‌گوید و روایت می‌کند». از خلال «رنج‌های ورتر جوان» گوته که به مثابه متن مادر به کار رفته، بارت بر اساس الفبا و در قالب یک فرهنگنامه، شکل‌ها، «بخش‌های پی‌در‌پی زبان که در ذهن سوژه عاشق می‌چرخند » را به متن در می‌‌آورد.او در واقع کتابی درباره گفتمان عاشقانه نمی‌نویسد، بلکه یک شبیه‌سازی کرده و گفتمان یک سوژه عاشق را بر صحنه می‌برد، عاشقی که تا اندازه‌ای خودش است و تا اندازه‌ای همه آدم‌های دیگر و هر کسی می‌تواند با او هم‌ذات‌پنداری کند.

این امکان هویت‌یابی بی‌شک می‌تواند موفقیت بزرگ این کتاب را در فروش، به محض انتشارش توصیح دهد؛ چیزی که موجب شگفتی نویسنده شد. البته معرفی کتاب در برنامه ادبی برنار پیوو، آپاستروف، در کنار فرانسواز ساگان به این امر کمک کرد.  اما واقعیت اساسی آن است که در تمام این سال‌های دهه ۱۹۷۰ صرفا مضامین تحلیل و نوشتار بارت نیستند که تغییر می‌کنند بلکه موقعیت اجتماعی او نیز دگرگون می‌شود: او دیگر به یک اندیشمند و یک نویسنده که خواندن آثارش مُد روز است بدل شده است.

فیلیپ دولاک