رولان بارت/ زندگی و آثار / فیلیپ دولاک استاد ادبیات دانشسرای عالی فرانسه / برگردان ناصر فکوهی
بخش سوم
ادبیات، نقد، سخنرانی: به سوی «لذت متن»
به موازات مطالعات معناشناسی، بارت توجه خاص خود به ادبیات را ادامه داد او هرگز تمایل خود به ادبیات را کنار نگذاشت (نخستین مقالهاش در ۱۹۴۲ تا حد زیادی به دفترچه خاطرات آندره ژید اختصاص داشت). بارت، از جمله در کتاب «میشله به روایت میشله» به تحلیلی شگفتانگیز و اساسی از خیالپردازیهای شادمانه و ملالآور مادی این نویسنده میپردازد، در حالی که شاید انتظار آن میبود که با مطالعهای کلاسیک، تاریخی یا ایدئولوژیک روبرو باشیم. در کتاب «درباره راسین» او به پژوهشی روانکاوانه بر مولف «فدرا» دست میزند: رویکردی نوآورانه که اهل «سوربن» را به خشم میآورد؛ یعنی کسانی را که به سختی در مکتب لانسون پرورشیافته و توجهشان معطوف به روابط میان یک اثر با تاریخ، زندگینامهها و روانشناسی است (این کتاب مناقشهای قدیمی اما معروف را دوباره بر میانگیزد؛ مناقشهای درباره آنچه «نقد نو» نام گرفته بود و در آن بارت به شدت به شور و هیجان منتقدان دامن میزند و مورد حمله قرار میگیرد از جمله از سوی ریمون پیکار که در نوشتهای شخصا به او یورش میبرد و بارت پاسخ خود را با «نقد و حقیقت»،( سرشار از زیبایی و هوشمندی در باب آزادی نقد میدهد). و یا با «رسالههای نقد»، «رسالههای جدید نقد» و یا مجموعهای از جستارها که به استنادهایی محکم بدل میشوند درباره لاروشفوکو، برشت، لابرویر، رُب گرییه، لوتی، باتای، ولتر، پروست، فلوبر، کونو، تاسیت، فرومانتن یا کافکا- بارت از یک مکان رسمی گزاره پردازی(énonciation) سخن نمیگوید و چندان اهمیتی به سنتهای تفسیر و کتابشناسی علمی نمیدهد (ادبیات قابل تدریس نیست)؛ بارت دوست دارد خود را یک خواننده آزاد بداند.
ظاهرا اگر از پژوهش معناشناسی بارت در کلیت آن تبعیت کنیم (یعنی اینکه ادبیات را میدانی معنایی با بهترین سازمانیافتگی و بیشترین مفاهیم بدانیم، دیگر نمیتوان بلاغت را چیزی جز مجموعهای از همآوازیهایی دانست که یک صفحه از نوشتار را بر فراز پیامی که در بطن خود دارد، وا می دارند اعلام کرد «من یک صفحه ادبیات هستم» ؟) کُنش خوانش است که در حقیقت روند تحول [متن] را در دست میگیرد و دگرگونیهای قابلملاحظهای در آن ایجاد میکند. هرچند بارت تا مدتی در شادمانی ناشی از نظریهپردازی، به آن میاندیشید که ادبیات را یک نظام در نظر بگیرد(و شاهدی بر این امر، «مقدمه بر تحلیل ساختار روایتها» است که در آن بارت، به دنبال پراپ و برمون تلاش میکند روایت را به زنجیرهای از کارکردهای اولیه تقلیل دهد، (پروژهای که نخستین صفحات «اس/زد» به مضحکهای تبدیلش میکنند) او بسیار زود این پروژه را کنار میگذارد، همانگونه که تلاش بیش از اندازه گستاخانه، اقتدارگرایانه و نامناسب با موضوع ادبیات را به گونهای که خود درک میکرد، رهها میکند. بارت در واقع از این به بعد به شکلی دقیقتر به فرایندهای ساختاریابی میپردازد و نه خودساختارها؛ بیشتر به حرکات و تکثرهای معنا میپردازد تا به سازمانیافتگی آنها؛ او تمرکز اصلی فعالیت خود را بر گرد مفهوم «متن» به همان صورتی که درباره مفهوم «نشانه» انجام داده بود، میگذارد.و به همین دلیل است که میبینیم چگونه در اواخر دهه ۱۹۶۰ دگرگونی مهمی در اصول، اهداف و نوشتار وی روی میدهد بیآنکه هیچ چیز را در اندیشه خود نفی کند.
چه کتاب «ساد، فوریه، لویولا» را در نظر بگیریم که در آن بارت با شیوهای استادانه، فرایند ساختزُدایی/ بازساختیابی(déconstruction/reconstruction) را در اشکال بلاغت ساد و از خلال یک تدوین از سکانسهای تبیینی انجام میدهد، چه در کتاب «اس/زد» که در آن او یکی از داستانهای بالزاک را به پانصد واژک معنایی (lexie) (یا واحدهای خوانشی) تقسیم میکند و سپس دوباره آنها را همچون دانههای یک زنجیر بر اساس روایت کلاسیک به یکدیگر پیوند میدهد، و چه به ویژه با «لذت متن» – مجموعهای حیرتانگیز از پارههای فرازگفتاری، نَفَسهای کوتاهی از کلام- بارت، متن را برای ما شرح میدهد (اما نه دیگر یک اثر را) کتابی که همچون پیچاپیچی از گفتمانها و قواعد اجتماعی (به مثابه بینمتنیّت)شکل گرفته، همچون بافتی از صدا (گفتگوهای او)، شب پُرستاره و پُرشتابی از حرکات معنا ( تکثر اندیشهاش)، همچون گسترهای از انگیزهها و تشدیدها (دانه شکوفایش). اما بیش از هر چیز سرچشمهزایندهای برای لذت در این معنا که لذت کارکردی جز در آنچه «برای من» بنامیم ندارد، جز در تحقق یافتن پرسشها و جستجوها با خوانندهای که نه یک دریافکننده منفعل بلکه یک بیانگر کارا است، ندارد: « بر صحنه متن، سراشیبی آرام [برای پایین آمدن بیخطر] وجود ندارد: در پشت سر ِ متن، فاعلی (نویسنده) و در برابرش مفعولی(خواننده) وجود ندارند: نه سوژهای در کار است و نه اُبژهای. متن رویکردهای دستورزبانی را بیمعنا میکند.»