در هفته های گذشته (خرداد ۱۳۹۱) یکی از مهم ترین اخباری که در مطبوعات و رسانه های بین المللی در کنار انتخابات مصر و بر سر کار آمدن «اخوان المسلمین» به چشم می خورد، تظاهرات زنان مصری بود که در میدان تحریر در طول تمام دوره ناآرامی های سیاسی از سقوط دیکتاتوری مبارک تا امروز به صورت سیستماتیک هدف تعرض های جنسی قرار گرفته اند. این زنان در ماه ژوئن ۲۰۱۲ دست به تظاهراتی بزرگ زدند که خود با یورش مردان مخالف آنان روبرو شد. اخباری که از منابع گوناگون می رسد گویای آن است که این تعرض ها که به شکل دستجمعی و در هیاهو و آشوبی باور نکردنی انجام می گیرند، نه فقط زنان غیر غرب و خارجی به ویژه خبرنگاران ، بلکه حتی زنان مصری و محجبه را نیز هدف گرفته اند. «انقلابیون» اعلام می کنند که این اعمال به وسیله «اراذل و اوباش» انجام می گیرند که قصدشان دور کردن زنان از عرصه اجتماعی است. و این البته ساده ترین توضیحی است که می توان برای این پدیده ارائه داد.
خشونت و گروهی از کنش ها و ذهنیت ها و نمادهای مشتق از آن نظیر «بی رحمی»، «نفرت»،«انتقام»، «شکنجه» و … به مثابه محور اصلی واساسی نظام های هژمونیک سیاسی، تقریبا همیشه، از دوران باستان تا امروز، امری مذکر بوده است که اگر هزاران سال پیش با پدیده شکار انطباق و همپوشانی داشت بعدها با فرایند جنگ همراه شد. بی رحمی های جنگ ها، بیش و پیش از هر کس نه دیگر مردان جنگجو بلکه زنان و کودکان غیر نظامی را هدف می گرفتند، استفان روزو (Stéphan Rouzeau) تاریخ دان متخصص جنگ جهانی اول، در کتاب های متعدد خود درباره این واقعه نشان می دهد که چگونه تجاوز و تعرض به زنان و کودکان و قتل و کشتار شکنجه غیر نظامیان به صورت سیستماتیک بخشی اساسی از جنگ را تشکیل می داده است و برای ضربه زدن روانی به دشمن این کار انجام می گرفت. در جنگ جهانی دوم، شدیدترین و خشونت بارترین جنایات از سوی همه شرکت کنندگان در جنگ چه نازی ها و چه متفقین علیه زنان انجام گرفت و زنان به صورت سیستماتیک مورد تجاوز قرار می گرفتند. نازی ها به ویژه بدان علاقمند بودند که زنانی را که همسرانشان در جبهه مقاومت بودند دستگیر و به «فاحشگی» برای سربازان خود وادار کنند و در عین حال از این کار به عنوان تله ای برای به دام انداختن مبارزان استفاده کنند. اما اگر آلمان ها این کار را در زندان ها و اردوگاه های مرگ و در پیشروی به طرف شرق برای مثال در لهستان انجام می دادند، روس ها در پیشروی شان به سوی غرب و امریکایی ها پس از فتح قاره در آلمان و ایتالیا در یکی دو سال آخر جنگ، دست به چنین اعمالی زدند. در کودتای ۱۹۷۳ امریکا علیه سالوادور آلنده نظامیان فاشیست به شدت زنان مبارز را مورد شکنجه و تجاوز قرار می دادند و انتقامی بسیار سخت تر از آنها می گرفتند و یکی از حربه های سختی که علیه انقلابیون به کار گرفته می شد آن بود که زنان و مادرانشان را در برابر آنها شکنجه کرده یا مورد تجاوز قرار می دادند و یا با شکنجه آنها را وادار می کردند که خود چنین رفتارهایی را انجام دهند که طبعا بسیاری از انقلابیون اگر می توانستند دست به خودکشی می زدند. در جنگ های منطقه بالکان در دهه ۱۹۹۰ نیز زنان و کودکان هدف اصلی جنایات بودند ، همانگونه که در جنگ های داخلی افریقا از ده سال پیش تا امروز کودکان پسر سرباز(بین ۱۲ تا ۱۶ سال) ابایی از تجاوز به زنانی در سن مادر بزرگان خود ندارند، تجاوزهایی که عموما با شکنجه نیز همراه است و حوادث «بهار عرب» در تقریبا همه کشورها در حواشی خود این فشار مضاعف بر زنان را نشان می داد.
از این رو «بدن زن»، به مثابه نماد «زیبا سازی شده» دشمن و منشاء «تولید» دشمنان دیگر، همواره موضوعی آرمانی برای ضربه زدن به دشمنان واقعی یا خیالین قرار می گرفت. و در شرایطی که امروز در خاور میانه با آن روبرو هستیم، این امر به صورت بسیار متناقضی با اشکال دیگری از رفتارها و دهنیت ها ترکیب شده است و اتوپیای انقلابی نیز بدان دامن می زند. این «بدن» گاه متعلق به خبرنگاری خارجی است که بنا بر تعریف دشمن فرض می شود، و گاه متعلق به زنی که «جایش در خیابان نیست» یعنی در واقع در «جامعه» نیست ولو آنکه او هم به دنبال اهداف انقلابی باشد. از این روست که میزان نفرت از «زن» و تعرض نسبت به کالبد او، که غالبا در شکل تمایل های جنسی افسار گسیخته ظاهر می شود، بیشتر از آنکه تابعی از «کمبود جنسی» باشد که نظریه ای کارکردگرایانه و کمابیش سست است، حاصل، موقعیت های ساختاری گره خورده ای است که نظام های مذکر قادر به گره گشایی از آنها نیستند و ورود زنان را به «معرکه» برای این کار، نوعی «تخطی» (transgression) و پشت سر گذاشتن غیر قابل قبول مرزها می شمارند. مفهوم «زنانگی» مفهومی است که در اصل و اساس خود با لیبیدو و اصل حیات، زایش و لذت، پیوند خورده است و از این رو موقعیت های هژمونیک حاد برغم آنکه از جه ایدئولوژی ای تبعیت کنند ، انقلابی باشند یا ارتجاعی در یک چیز با یکدیگر مشترکند و آن نفرتی است که از حضور، از وجود و به خصوص از فعال و زنده بودن این «کالبد متفاوت» دارند : نفرتی که در میدان التحریر همچون بسیاری دیگر از موقعیت های حاد انسانی بار دیگر خود را نشان می دهد.