درسگفتارهای فرهنگی – نظری/ ناصر فکوهی / نژادپرستی ضد سیاه / جلسه نخست / اول اردیبهشت ۱۳۹۷
بخش دوم– مقدمه / ادامه
اگر خواسته باشیم درآمدی بر این نقطه عطف داشته باشیم باید بیشک به جنگ داخلی آمریکا اشاره کنیم در فاصله ۱۸۶۱ تا ۱۸۶۵ که چارچوب عمومی ما تفاوت یافتن گسترده شیوه زیست و معیشت ایالات شمالی و صنعتی آمریکا و ایالات جنوبی و کشاورزی این کشور بود. در شمال نیاز به نیروی کار جدیدی بود که با تجارت برده دیگر قابل تامین نبود. تحولات بینالمللی سببب شده بود که در اکثر مستعمرات پیشین بردهداری و تجارت انسان ممنوع شده بود. کار در کشورهای مورد یورش به شورشهای بیشماری کشیده و هزینههای نظامی کشورهای استعماری با نیازی که به دخالت ارتش و نظامی کردن فرایند پیشتر تجاری استعمار داشتند، هر روز افزایش مییافت. بنابراین تنها راه برای گسترش صنایع که آینده آمریکا بود افزایش مهاجرت از سراسر جهان به ویژه اروپا و آسیا و همچنین آزادسازی بردگان جنوب بود که در اسارت کار کشاورزی باقی مانده بودند. جنگ داخلی در آمریکا که تلفات بسیار سنگینی داشت و در آن دستکم ۷۰۰ هزار نفر و به احتمال زیاد بیش از یک میلیون نفر از جمعیت ۳۱ میلیون نفره (سرشماری ۱۸۶۰) کشته و میلیونها نفر نیز زخمی و آواره میشوند. با فاصله اندکی به دو متمم جدید قانون اساسی آمریکا میرسد: متمم سیزدهم در سال ۱۸۶۵ بردهداری را ممنوع و متمم چهارده در ۱۸۶۸ به سیاهان حق رای و برابری کامل میدهد. در همان سال لغو بردهداری، رئیس جمهور آمریکا، آبراهام لینکلن ترور شد و این خود از عواملی بود که امکان گذراندن قانون ۱۸۶۸ و دادن حق رای به سیاهان را ممکن کرد. در این مورد پیشنهاد میکنم فیلم اسپیلبرگ با عنوان «لینکلن» را مشاهده کنید.
بدین ترتیب بردهداری و تجارت برده در آمریکا به پایان میرسد، اما از سوی دیگر سیاهان وارد دوره تاریخی جدیدی میشوند که با نام مبارزه علیه تبعیض نژادی است. واقعیت آن است که ایالات شکست خورده جنوبی شکست خود را به سادگی نمیپذیرند و در برابر به اجرا درآوردن حقوق برابر سیاهان مقاومت میکنند. به این ترتیب شاهد آغاز جریان قدرتمندی در آمریکا برای به تثبیت رساندن و به تحقق درآوردن حقوق متمم سیزده و چهارده قانون اساسی هستیم. در ایالات جنوبی عملا فرایندی به وجود میآید که به آن«برابری همراه با جدایی» (Separate but equal) نام میدهند، اما عملا همان «تبعیض نژادی» (Racial segregation) هستیم: قوانین موسوم به جیم کراو (Jim Crow Laws) که در فاصله ۱۸۷۷ تا ۱۹۶۴ در ایالات جنوبی برقرار هستند و عمدتا شامل جداسازی سیاهان در فضاهای عمومی است (مدارس، بیمارستانها، وسایل حمل و نقل عمومی و…). فراموش نکنیم که تبعیض نژادی یک پیشینه رسمی دارد که در تاسیس تدریجی کشور آفریقای جنوبی با عنوان آپارتاید در نیمه قرن نوزده آغاز میشود و چهار گروه نژادی با حقوق متفاوت و سلسله مراتبی رسما اعلام و برایشان قانونگذاری میشود (سفید پوستان در راس، هندیها، سیاهان و دورگهها). اما آفریقای جنوبی تنها سر یک کوه یخ بزرگ است که عمق آن در کل دوران استعماری اروپاست. همانگونه که هانا آرنت در کتاب سهگانه «توتالیتاریسم» خود نشان میدهد، استعمار اروپایی از قرن هفده تا نوزده عملا مدل فاشیسم قرن بیستمی را در جنایت و بیرحمی و حکومت اقتدارگرایانه عرضه میکند. همین روند به صورتی دیگر در فاصله ۱۸۷۷ تا ۱۹۶۴ در آمریکا ادامه مییابد. جمعیتهای خشن و جنایتکار کوکلوس کلان، کشتارها و بیرحمیهای بیشماری را در ایالات جنوبی انجام میدهند و میراث شومی از خود بر جای میگذارند که تا امروز باقی مانده و در ترامپیسم آن را مشاهده میکنیم.
بهر رو از ثمرات جنگ جهانی دوم باید به وجود آمدن یک آپارتاید جدید است از یک سو، در آفریقای جنوبی و از سوی دیگر در اسرائیل. در اینجا رابطهای میان جنگ جهانی دوم و این سیستمها وجود دارد: اروپا تلاش میکند با ایجاد اسرائیل مشکل یهودستیزی خود را که به نازیسم کشید را به اسرائیل منتقل کند و در آنجا رابطه جدیدی تبعیضگونهاش شکل بگیرد که امروز در غزه و به شهادت دادگاه بینالمللی جنایت علیه بشریت در حال به انجام رساندن یک «نسل کشی» در مقیاس بزرگ است. و آمریکا نیز تلاش می کند به نوعی مشکل سیاه خود و جنایات ضد سیاهان را به آفریقای جنوبی منتقل کند. هر چند در هیچ یک از دو مورد مشکل در سرزمین اصلی حل نشده و ادامه مییابد (یهودستیزی در اروپا که همراه با عربستیزی و مهاجرستیزی ادامه می یابد و مشکل مهاجر ستیزی، اسلامستیزی و سیاهستیزی در آمریکا). البته آپارتاید آفریقای جنوبی در ابتدای دهه ۱۹۹۰ عملا از میان میرود و به برکت نلسون ماندلا برغم آنکه خود نزدیک به سی سال در زندان بود، بخشش و کنار گذاشتن انتقامجویی را هدف استراتژیک خود قرار میدهد و بدین ترتیب از براه افتادن حمام خون در این کشور جلوگیری میکند. امروز آفریقای جنوبی برغم همه مشکلات خود (اقتدارگرایی و فساد) باز هم قابلیتهای پتانسیل بیشتری نسبت به قاره دارد چون وارد یک فرایند خونین و انتقامگیری نیافتاد. اما متاسفانه اقلیت سفیدپوست این کشور هنوز بالاترین میزان از زمینها را در اختیار خود دارند و بازهم ادعای آن را دارند که زیر فشار هستند. اما در اسرائیل، این کشور همانگونه که میبینیم، منطق بردهداری و تبعیض را تا امروز و حکومت ناتانیاهو که ائتلافی از احزاب راست افراطی و یک نوع افراطیگرایی دینی – فاشیستی است ادامه داده و تا مرحله نسلکشی جلورفته است. این نکته از آن رو اهمیت دارد که میتوانیم ساختاری از آن بیرون بکشیم و آن اینکه منطق نژادپرستی و تبعیض بر اساس آن سرانجام به یک خودویرانگری میرسد که در آفریقای جنوبی شاهدش بودیم و در اسرائیل نیز به نوعی هرچند به از میان رفتن دولت اسرائیل نکشد بیشک شاهد اصلاح رادیکال آن خواهیم بود.
پیش از آنکه به آمریکا و ادامه مسائل بردهداری و تبعیض نژاد و موقعیت سیاهان برگردیم. در بخش کنونی که مقدمه عمومی بحثهایمان است، میخواهم بازگشتی داشته باشم به بردهداری پیشمدرن، که نمیتوان آن را یک بردهداری «سیاه» نامید. نقشههای بردهداری و تجارت برده به ما نشان میدهند که چه مسیرها و چه سرچشمههایی در این مورد وجود داشته است. به طور کلی ما دو نوع بردهداری داشتهایم یکی بردهداری «شرقی» بین قرن هفتم تا نوزدهم میلادی. و دیگری بردهداری «غربی» که میتوان آن را بین قرن شانزدهم تا توزدهم میلادی. بردهداری موسوم به «شرقی» یک بردهداری عمدتا عرب و مسلمان است. بردگان در این گروه از چه کسانی تشکیل میشدند: نخست باید به باستانیترین دورهها اشاره کنیم که پس از فتح هر سرزمین عموما مردم آن سرزمین (به جز مردانی که در جنگ کشته میشدند) به اسارت گرفته میشدند و میان جنگجویان به عنوان غنیمت توزیع میشدند و یا به صورت گروهی در بازارهای برده به فروش میرسیدند. در تمدنهای باستانی به ویژه در شرق اروپا و باز به ویژه در یونان و بسیار کمتر در ایران این امری مرسوم بود. در یونان از آنجا که کار تولید کشاورزی عمدتا به وسیله بردگان انجام میشدند نیاز به برده بسیار بیشتر بود. در دربارهای شرقی بردگان از هر نژادی حضور داشتند و بسیاری از این بردگان مردان جنگجویی هم بودند که اسیر شده بودند. نام بردگان و مذهب آنها تغییر میکرد و خانوادهها اغلب از هم جدا میشدند و به صورت جداگانه به فروش میرسیدند. در دربارهایی نظیرعثمانی از قرن سیزده تا نوزده و بسیار پیش از آنها در دولت رم در فاصله قرن اول تا قرن پنجم میلادی بردگان نقشی مهم در فرایندهای زندگی داشتند. مردان جوان سربازان و حتی گاه فرماندهان نظامی را تشکیل میدادند و زنان جوان و زیبا به پادشاهان و بزرگان کشور فاتح میرسیدند. این زنان برای همسرانشان فرزندانی میآوردند که عموما از حقوق کمتری نسبت به زنان قانونی و غیربرده برخوردار بودند. ترکان پیش از عثمانی برای ایرانیان منشاء به دست آوردن برگان جنگی بودند و در برخی از دورهها به حدی از قدرت رسیدند که سلسلههای پادشاهی تشکیل دادند. در رم نیز در نهایت بردگان و یا مزدوران قبایل شمالی (ژرمنها، گوتها و…) بودند که رم را در نیمه قرن پنجم میلادی غارت کردند و بقایایش را وادار به گریز به قسطنطنیه (استانبول کنونی) برای تشکیل رم شرقی (بیزانس) کردند. به این ترتیب ما در میان بردگان هم جنسیتهای مختلف را داشتیم، هم سلسله مراتب را، و هم منشاء های نژادی و قبیلهای متفاوت را. حقوق کمتر یا بیشتر این بردگان نیز بسیار با یکدیگر متفاوت بود و نبود هیچ گونه حقی یک امر به خودی خود نبود. زیرا بردگان حتی به عنوان «اموال» باید حفظ میشدند. مورد ایران بسیار خاص است زیرا برغم وجود بردگان ( و مراکز نگهداری در میان راه از بردگان پیش از اعزامشان به نقاط دیگر در بنادر جنوب کشور) یکی از سیاستهای رایج از دوره هخامنشی ولی به ویژه در دوره ساسانی که دستکم تا دوره صفویه (با انتقال ارمنیان از قفقاز به جلفا) مشاهده میشد، انتقال گسترده اسرای جنگی برای ساختن شهرهای جدید با جمعیتهایی بود که به این ترتیب به ایران آورده شده و منشاء آبادی میشدند. اما استفاده از کار رایگان برده ظاهرا رایج نبوده است چون از دوره هخامنشی تا دورهای بسیار متاخرتر و همزمان با یونان و رم شواهد حسابرسی و پرداخت مزد به کارگران وجود داشته و به دست آمدهاند. به این نکته نیز اشاره کنیم که بعدها در دوره استعمار و حتی تا امروز از فرایند مهاجرت و از مهاجران برای رفع کمبودها و آبادی سرزمین بسیار استفاده شد. این نکته را میتوان تا ارمروز و در تاریخ کشورهایی چون استرالیا، کانادا و ایالات متحده مشاهده کرد که مثلا در استرالیا و در کانادا از مهاجران و مهاجرپذیری برای آباد نگه داشتن و بهبود شهرهای مناطق با شرایط اقلیمی سخت خود استفاده میکنند. این نکته را گفتم که باز به سخن آرنت برسم که ترسیم خطی میان بردهداری، استعمار، توتالیتاریسم و سرمایهداری جدید به صورت منطقی کاملا قابل انجام است. هنوز هم سیاستهای نولیبرالی از یک سو جهان سوم را تخریب میکنند (نگاه کنید به سرنوشت خاورمیانه در پنجاه سال اخیر) و از سوی دیگر مهاجران آواره و فقرزده را به سوی خود جذب میکنند تا هم کمبود جمعیت خود را جبران کنند، هم کارگرانی برای انجام کارهای سخت، و هم بالاخره گروههایی که بتوانند تمام مصیبتهای اجتماعی بر دوش آنها بیاندازند.
اما اگر بر این نکته تاکید کردیم که همه نژادها در میان بردگان حضور داشتند، بر این نکته باید بیافزاییم که تجار عرب از قرن هفتم بسیار در زمینه تجارت بردگان سیاه (یعنی بردگانی که نه از راه جنگ بلکه از راه ربودن به دست میآمدند) شریک بودند. ساختار بسیار قبیلهای آفریقا و وجود قبایل دشمن با یکدیگر که جنگها و تنشهای زیادی با یکدیگر داشتند موقعیت مناسبی را به وجود میآورد که شکارچیان برده از این زمان به وسیله خود آقریقاییها براه بیافتد که گروههای بزرگی را در مناطق مرکزی شکار می کردند و بنادر به ویژه غربی میآوردند و از آنجا تجار برده این بردگان را خریداری و به بازارهای برده اروپایی میآوردند. همین راه با ورود تجار جدید بعد از قرن شانزده که به شدت نیاز به کار بردگی در قاره جدید آمریکا بالا میرود آغاز می شود البته عموما با توقف در بازارهای برده یا اردوگاههای زندانی کردن بردگان در فاصله اروپا و آمریکا و یا در راه اقیانوس هند و آسیای شرقی(ساحل عاج، زنگبار، بنادر شمال آفریقا، لیبی، اتیوپی، بنادر جنوب ایران). بنابراین میبینیم که کنشگران این فرایند را میتوان ابتدا شکارچیان برده که آفریقایی بودند، فروشندگان در بنادر اولیه و کشتیرانانی که آنها را به بازارهای برده منتقل میکردند، سپس تجار برده که آنها را میخریدند و به منشاء نهایی میرساندند. «مصرف» بردگان عمدتا برای زنان و کودکان بردگی جنسی، و برای مردان، کار و جنگ در پایینترین ردهها. در سیستمها شرقی اسلامی عربی و کمتر ایرانی به وجود آمدن نهاد «حرم» و نیاز به مردانی که اخته میشدند و در آنجا به کار گرفته میشدند بازاری برای برده ایجاد میکرد.
اما همه این مواردی که ذکر کردیم و به پیش از قرن شانزده مربوط میشوند نسبت به آنچه سپس اتفاق افتاد ناچیز بودند، مقیاسها پس از قرن شانزده و به ویژه در هفده به شدت افزایش مییابد زیرا نیاز به کارگر در آمریکا به وجود میآید. دقت کنیم که این روند آغاز صنعتی شدن است که از قرن شانزده تا نوزده در اروپا هم وجود داشت ولی در اروپا از راه مهاجرت روستائیان به شهرها تامین میشد اما روستائیان تا اواخر قرن نوزده و قرن بیست هنوز تن به خطر مهاجرت با کشتیهای ناامن و بسیار سخت را به آمریکا نداشتند و همین باعث میشد که کمبود نیروی کار در آمریکا (به دلیل کشتار بومیان سرخپوست و مرگ آنها با ویروسهایی که سفیدپوستان به همراه خود آورده و آنها در برابرش ایمنی نداشتند) برای استفاده از مزارع در شرایط اقلیمی وحشتناک و بهرهبرداری در معادن بسیار محسوس و نیاز به برده به شدت بالا رود. بنا بر برآوردها در مجموع در آمریکای شمال جمعیت بومی در حد ۸۰ تا ۹۰ درصد در از ورود اروپاییها در اواخر قرن پانزده (۱۴۹۲) تا پایان قرن هجده از میان میروند رقمی که امروز مشخص نیست و برآورد جمعیت بومی آمریکا در زمان ورود اروپاییها تا نیمه قرن بیستم در حدود ده میلیون نفر رقم زده میشد اما سپس این رقم تا ۵۰ و حتی صد میلیون بالا رفت و امروز بیشتر بر سر رقم پنجاه تا شصت میلیون توافق هست. میزان کشتهشدگان نیز در ایالات متحده و کانادا و برخی از کشورهای آمریکای جنوبی بیشتر از سایر کشورهای آمریکای مرکزی و جنوبی است . بهر رو این کمبود نیروی کار رشدی سرسامآور به بازار برده داد. بنابراین باید توجه داشت یکی گرفته شدن «برده» و «سیاه» امری متاخر است و یک فرایند فرهنگی را میسازد. همین را درباره «آدمخواری» و کلیشه «آفریقایی آدمخوار» یک امر متاخر و تحت تاثیر اسطورههای مردمی ناشی از استعمار متاخر دوران آخر بردهداری یعنی در قرن نوزده و دوره موسوم به تبعیض نژادی در فاصله نیمه قرن نوزده تا نیمه قرن بیستم است. یک نکته را هم درباره رابطه اسلام و بردهداری بگوییم. اگر مبنا را قران بگیریم، باید بگوییم اولا بردهداری و قبیلهگرایی و روابط پرتنش میان قبایل و بردهداری بسیار رایج بوه، اما اسلام و قرآن قبیلهگرایی را نفی، و درباره بردهداری رفتار بهتری را نسبت به بردگان توصیه میکند. همین باعث میشود که بزرگترین اندیشمندان اسلامی نیز مثل ابنخلدون و حتی ابنسینا به گونهای بردگی و سلسله مراتب نژادی را تایید میکردهاند و همچون اساتید یونانی خود نظیر ارسطو آن را امری طبیعی میدانستند که با زیستشناسی و منطق فلسفی قابل توجیه استو غیر اخلاقی و غیر دینی نیست.