درسگفتارهای فرهنگی – نظری/ ناصر فکوهی / نژادپرستی ضد سیاه / جلسه نخست / اول اردیبهشت ۱۳۹۷
بخش اول – مقدمه
درسگفتارهایی که در این مجموعه ارائه میکنیم به موضوعهایی اختصاص دارند که درباره آنها کمتر دارای ادبیات جدی داشتهایم و یا اصولا چندان توجهی نیز از سوی علاقمندان به مباحث نظری و فرهنگی به آنها نمیشود. فرض بر آن است که چنین موضوعهایی چندان به ما ربطی ندارند. موضوع نژادپرستی به طور عام و به ویژه نژادپرستی ضد سیاهان و بردهداری از این موارد است. گویی ما نیازی به شناخت موضوع نداریم یا نیاز به شناختی بسیار سطحی داریم زیرا این موضوعی است که در جامعه دیگری مثلا آمریکا مطرح است. اما همین بیتوجهی سبب میشود که ما زیانهای زیادی را متوجه فرهنگ خود بکنیم و آن را به گونه شایسته پرورش و توسعه ندهیم. به همین دلیل برغم انتشار شمار بزرگی از کتابهای نظری در ایران به همان اندازهای که ممکن است انتظار داشته باشیم، سطح فرهنگ و قابلیت تفسیر و تحلیل را افزایش نیافته است. در ایران، ما سالهاست شاهد انتشار کتابهایی از فرانتس فانون یا امه سزرو برخی دیگر از متفکران ضد نژادپرستی و در زمینه ادبیات مثل تونی موریسون بودهایم اما موضوع برای روشنفکران و دانشگاهیان و دانشجویان چندان مهم به نظر نمیآید. به همین دلیل نیز نگاه و تحلیلشان نسبت به سایر موارد سطحی و تک بُعدی یا محدود است. زیرا چارچوب کلی نظری در این مورد و منطق حاکم بر آن برای خوانندگان شناخته شده نیست. در واقع برای درک اندیشمندی همچون فرانتس فانون، انتشار یک یا دو کتاب از او نظیر «دوزخیان روی زمین» کافی نیست بلکه ما باید میتوانستیم ادبیات گستردهای درباره بردهداری، تاریخ و نظریههای آن، تاریخ استعمار و مباحث پسااستعماری میداشتیم که نداریم و یا شناخته شده نیستندو در دانشگاهها جایگاهی ندارند این امر سبب شده که مسائل کنونی را به درستی درک نکنیم و نتوانیم تصمیمهای نظری و استدلالهای فکری درستی را اتخاذ کنیم.پرسشهایی نظیر آنکه چرا جنبش «سیاه بودگی» (negritude) به وجود میآید و سرنوشت آن چه بوده و بر مسائل ما چه تاثیری داشته یا دارند.
نخستین مجموعه از این درسگفتارها را ما به نژادپرستی، بردهداری و نفرت از اقلیتهای سیاهپوست اختصاص دادهایم. شاید به نظر برسد رابطهای بین فرهنگ ما و فرهنگ سیاه و تاریخ آن و یا آفریقا وجود ندارد. اینکه بپنداریم این موضوعی بیشتر مربوط به قاره آمریکا و شاید تا حدی اروپای غربی میشود. در حالی که از دو بُعد موضوع باید برای ما اهمیت داشته باشد: نخست آنکه تاریخ آمریکا و کشورهایی همچون فرانسه و بریتانیا و مسائل سیاسی و اجتماعی آنها را بدون درک مسئله تاریخ و روند استعمار، دوران پسا استعماری، بردهداری و رابطه با اقلیتها و تحول آنها نمیتوان فهمید. و دوم آنکه ما مسائل مشابهی ، هر چند با اقلیتهای متفاوت در فرهنگ مرکزی خود داریم که اگر به آنها دقت و توجه درست نشود، میتوانند بسیار به موقعیت فرهنگی و اجتماعی و سیاسی ما ضربه بزنند برای نمونه رابطه ما با افغانها، با عربها با ترکها و آذریها و غیره. در سالهای اخیر ما در کشور خودمان شاهد روند صعودی نژادپرستی و در بربر آن قومگراییهای افراطی بودهایم. و این مشکلات و این گونه گرایشها به سرعت میتوانند یک فرهنگ و حتی یک کشور را نابود و یا به شدت تخریب کنند. نازیها که اصل و اساس ایدئولوژی آنها بر نژادپرستی ژرمنی بود در کمتر از چند ماه یکی از بزرگترین و درخشانترین فرهنگهای غرب یعنی آلمان را به یک کشور فاشیستی و دشمن عقلانیت بدل کردند و در کمتر از ده سال آن را از خلال جنگ جهانی دوم که خود آن را برافروختند به ویرانهای تبدیل کردند؛ میلیونها تن از مردم خود را (و بسیار بیشتر از سایر کشورها) را به کشتن دادند و از آلمان یک ویرانه به جای گذاشتند و همه اینها به دلیل یک ذهنیت ابلهانه نژادپرستانه و برتریجویانه. از جمهوری دموکراتیک وایمار در دهه ۱۹۲۰ در آلمان که مرکز مدرنیته اروپایی و جهانی به شمار میآمد و در همه هنرها و علوم و فلسفه بسیار برجسته و پیشتر از فرانسه و بریتانیا کمتر از بیست و پنج خرابهای به جای گذاشتند که همه نخبگان از آن گریخته بودند. مردم آلمان در سال ۱۹۳۳ همچون مردم آمریکا در ۲۰۱۶ خود به یک فرد نیمهمجنون و اقتدارگرا رای دادند و این به دلیل نداشتن دانش کافی نسبت به مباحث نژادی و شناخت نسبت به استعمار و بردهداری و نظریههای نژادی از قرن هفده تا قرن بیستم بود. این عدم شناخت به اشغال نظامی آلمان و عقبافتادگی فرهنگی درازمدت آلمان بود.من معتقد نیستم که ما در وضعیتی همچون آلمان دهه ۱۹۳۰ هستیم و یا در دهه ۱۹۹۰ اروپای شرقی یا آفریقای پس از جنگ جهانی دوم، اما این بدان معنا نیست که از هر خطری محفوظ باشیم. هم نژادپرستی و هم ضد قومگرایی و نفرت از دیگری قومی برای ما بسیار خطرناک است.
حال اگر به موضوع اصلی خود برسیم باید پیش از هر چیز بگوییم که نژادپرستی یعنی باور به «نژاد» به عنوان یک واقعیت مهم بیولوژیک که سبب به وجود آمدن سلسلهمراتبی از پستترین به برترین از لحاظ هوش و قابلیتهای انسانی بشود. پستترین بنا بر دورههای تاریخی در نظریهها یا رویکردهای نژادپرستانه، سیاهان، یهودیان، مسلمانان قلمداد شدهاند و برترین سفیدپوستان اروپایی. که البته دلیل اصلی این امر آن بوده که فرایند استعماری عمدتا در دست اروپپاییان غربی بوده و امروز نیز همین کشورها نقش هژمونیک را در جهان دارند و بنابراین نژاد را باید بیش از هر چیز یک امر سیاسی – فرهنگی قلمداد کرد هر چند با مشخصات بسیار محدود و کم اهمیت ظاهری (نظیر رنگ پوست، شکل موها و صورت و غیره) همراه باشد.اگر ما از پیشینه نزدیک در رویکردهای نژادپرستانه و عمدتا توجیهکننده بردهداری سخن بگوییم، میتوانیم دستکم تا پانصد سال به عقب بازگردیم. اما تاریخ نظریات و باورهای نژادی را میتوان با تاریخ تمدنها نزدیک دانست و تمدنها و حتی پیشتمدنهای انسانی عمونا خود-محور(ethnocentrist) بوده و بنابراین مبنای «انسان» بودن و شکل عالی آن را «خود» میگرفتند و «دیگر» را شیطانی و کریه تصور میکردند. هرچند این «خود» را نیز طبقهبندی و سلسلهمراتبی میکردند. بنابراین به صورت گستردهای از یونان باستان یا ایران باستان و تمدنهای اسلامی با نظریههای نژادپرستانه یا نظیر آنها سروکار داریم. بردهداری و تجارت برده یعنی اسیر کردن «دیگران» (به صورت «غنیمت» جنگی یا از طریق ربودن آنها پس از سازمانیافتگی تجارت برده) تقریبا همیشه وجود داشته اما تا پیش از قرون وسطا و به خصوص تا پیش از نیاز قاره جدید (آمریکا) به نیروی انسانی، بردهداری لزوما بردهداری سیاهان نبود. سالیان سال بین شرق اسلامی و غرب مسیحی در جنگها بردگانی به غنیمت گرفته شده و در بازارهای برده فروخته میشدند. البته در دوران باستان تفکیکی روشن باید بین نظام شهر- دولتهای یونانی که نیمی از جمعیتشان بردگان بودند و تقریبا همه کارهای تولیدی را آنها انجام میدادند و ایران باستان که بردهداری سیستماتیک و گسترده در آن وجود نداشت در ذهنمان باشد. بنابراین فکر اینکه برده یعنی لزوما «سیاه پوست بودن» یا «رنگین پوست بودن» نادرست است اما دستکم دورهای پانصد ساله از فتح آمریکا که از ۱۴۹۲ آغاز میشود تا پایان جنگ داخلی آمریکا در نیمه دهه ۱۸۶۰ ادامه مییابد. پایان یافتن تجارت گسترده برده در این زمان به پایان میرسد اما تبعیض نژادی تا امروز ادامه دارد.
به وجود آمدن «جهان» از خلال فرایند تجاری شدن (mercantilization) به تعبیر فرنان برودل، عاملی اساسی هم در گسترش بردهداری است و هم گسترش بینشهای نژادپرستانهای که آن را توجیه میکردند. به این نکته هم توجه کنیم که تجارت و خرید و فروش انسان به مثابه بردگان کاری یا جنسی تا امروز ادامه دارد که به آن اشاره خواهیم کرد. اما در بحث مورد نظر ما روندی که بسیار قابل توجه است جریان مهم مبارزه برای حقوق بردگان در آمریکا و اروپا و به وجود آمدن نخبگان و روشنفکران و قشر بالایی از آنهاست که البته به از میان رفتن تبعیضها به طور کامل نمیانجامد اما شرایط جدیدی را ایجاد میکند. در همان حال «دیگری» مورد نفرت که همه مشکلات و خرابیهای جامعه بر دوش او گذاشته میشود بنا بر مورد در طول یکی دو قرن اخیر یهودیان و سپس عربها به ویژه فلسطینیها و گروههای قومی در کشورهای مختلف جهان سوم و مهاجران در اروپای غربی و آمریکا بودهاند. اما در بحث خاص ما انتخاب باراک اوباما در سال ۲۰۰۸ را عموما یک نقطه عطف تلقی میکنند یعنی زمانی که یک سیاهپوست (البته دورگه) به رهبری بزرگترین قدرت نظامی سیاسی جهان میرسد.
ادامه دارد