بوطیقای شهر (۸)

پیر سانسو برگردان ناصر فکوهی با همکاری زهره دودانگه

تصویر: «در بیسترو»، اثر ژان برو (Jean Béraud)

بدین ترتیب ما شاهد نقشی هستیم که بیسترو در این میان ایفا می‌کند: در این مکان، که ابعادی تقلیل یافته و نوعی صمیمیت دائم دارد، نمی توان شکست یا ضربه ای سخت را پنهان کرد. و حتی تلاش برای پرده پوشی آن‌ها به واسطۀ ارائه دلایل نامناسب، سبب خواهد شد که بدخلقی‌ها و نومیدی‎ها در رفتار فرد ظاهر شود، مشخصه‌ای که ما آن را «دغدغه»[۱] می‌نامیم. غرور شخصی فرد و خشونتی که در واکنش‌ها وجود دارند برای ما شگفت‌آور نیستند. آن‌ها، بی آن‌که بدانند، با چنین جهان مردانه‌ای که به ارزش‌های «مدرسه‌ای پسرانه» تداوم می‌دهد، کاملا تناسب دارند. آینۀ بیسترو آینه‌های دیگری را تداعی می‌کند، آینه‌هایی که این آدم‌ها در دوران کودکی در آن‌ها به خود می‌نگریستند، یا آینه‌هایی که در دروان بلوغ در اتاقی کوچک خود را در آن‌ها می‌دیده اند و در آن چهرۀ عبوس روزهای سخت خود را با چشمانی پف کرده، خطوطی مبهم بر چهره و تمایلی ناگهانی به گریستن یا لعنت کردن به «زمین و زمان»[۲] می‌یافتند. آینه‌ای نگون بخت، تقلیل یافته و بی‌ملایمت در اینجا وجود دارد که هیچ شباهتی به آینۀ نارسیس[۳] ندارد. آینه‌ای که نه تنها عیب‌ها را نمی‌پوشاند بلکه چهره را خراش داده و چنگ هایشان را در آن فرو می برد. آینۀ یک پادوی جوان که به سرکار می‌رود، آینۀ سربازخانه و گاه آینۀ بیسترو. از این روست که ما از دخالت این آینه‌، و از اینکه با چنین دخالتی وضعیت کسی را که به چنین آینه‌هایی عادت دارد وخیم‌تر می‌کند، تعجب نمی‌کنیم. به خصوص که با تناقضی آشکار نیز روبروییم: ملالی که در مکان عمومی، کمابیش مشخصات اندوهی صمیمانه[۴] را به خود می‌گیرد.

بنابراین ما دیدیم که چگونه جهان مردانه و برادرانه بیسترو ملالت‌های یکی از مشتری‌های همیشگی خود را نشان می‌دهد؛ حال در مورد کافه نشینان چه می‌توانیم بگوییم؟ مصرف کننده‌ای که به کافه می‌رود در آن‌جا فرصتی می‌یابد تا با یک مساله روبرو شود. در واقع تنها به این دلیل که او در کافه به مشکلات خود می‌اندیشد، و از این لحاظ احتمال زیادی وجود دارد که مشکلات خود را تبدیل به پرسمان‌ها و مسائلی بکند، مسائلی که قاعدتا باید حل شوند وکافی است ]فرد کافه نشین[ برای این کار هوش خود را بکار اندازد. و باید توجه داشت که کافه به چنین فرایندی دامن می‌زند، فرایندی که در طول آن شخص از مشکلات خود فاصله می‌گیرد تا بتواند بهتر به آن‌ها بیاندیشد: تنها ماندن و تنها نشستن در کافه، پرهیز از سرمست شدن با موجی از واژگان، تلاش برای آن که بیش از یک کنشگر یک تماشاگر باشد، پرهیز از ابراز احساسات به خود و برخورداری از نگاهی طنزآمیز به کمدی انسانی و از جمله مشکلاتی که فرد خود در آن قرار گرفته… همۀ این توصیه‌ها می‌توانند دقیقا در چنین مکان زیبایی با سطوح لغزنده و پنجره های شفاف به اجرا درآید. هر اندازه بیسترو حامل نوعی درهم‌آمیختگی مغشوش است، در نقطۀ مقابلش با دقت کافه روبروییم که در آن گویی همۀ واژه‌ها، هم‌چون جملاتی در یک زبان، و حتی همۀ مشکلات به دقت به هجا درمی‌آیند. بیاییم در این نمادگرایی کمی پیش‌تر برویم، خود را صرفاً به گفتن این نکته راضی نکنیم که یک فنجان قهوه بر خلاف یک لیوان شراب یا آبجو به ذهن ما شفافیت بیشتری می‌بخشد. هماهنگی‌ها در این‌جا از ظرافت بیشتری برخوردارند و تنوع بیشتری دارند. وقتی قهوه می‌نوشیم بدن در نقطۀ خاصی سوزش گرما را احساس می‌کند و ما را به شناخت متمایزتری از خویشتن می‌رساند، درست بر خلاف موقعیت عذاب آور و رایج که موجودیت مشتری دائم بیسترو را فلج می‌کند.و به ویژه به این نکته بیاندیشیم که حل یک مساله هم چون راهی است طولانی که در برابر ما گشوده می‌شود، راهی با نقاطی برای توقف، بازگشت‌هایی به عقب و وارسی‌هایی بر ادامۀ آن: زنجیرهایی طولانی از استدلال. مصرف‌کننده جرعه‌های کوچکی از قهوه سوزان را می‌نوشد: و این‌ها پاداش‌هایی هستند در پی پیشرفت‌هایی که در جستجوی راه حلی برای مشکلاتش به دست آورده است، ایستگاه‌هایی برای آن‌که بار دیگر توجه خویش را متمرکز کند… جرقه‌های کبریت، حلقه‌های دودی که از دهان بیرون می‌دهد، تلاش‌هایی هستند برای یافتن راه‌حل‌های شکننده که طرح‌هایی اولیه هستند، ]تصوری بر[ تحقق آن‌چه ممکن است فرد بدان دست بزند. اغلب همه چیز را باید از نو آغاز کرد. اهمیتی ندارد، طلسم مصیبت فروریخته و از میان رفته است، طلسمی که درون حوزۀ آشنای لوگوس فرو افتاده، درونِ حرکاتی دقیق و آشنا. فرد فنجان قهوۀ دیگری سفارش می‌دهد. ما دیگر با تداومی گیج کننده در زمان سروکار نداریم که ما را روانۀ پایانی مصیبت‌بار کند. اشراف بر زمان رخ می‌دهد و در لحظاتی معین به هجا درمی‌آید، و بر اساس مراحلی که فرد پس از تأمل بر مسالۀ خود آن‌ها را مشخص کرده است، رشد می‌کند.

فرد نمی‌تواند چندان امیدی به اغذیه فروشی (اسنک)[۵] داشته باشد. با سروصداها و رفت و آمدهایی که آن‌جا وجود دارد، چنین محیطی نمی‌تواند هم‌چون کافه امکان‌هایی برای اندیشیدن به وجود آورد. افزون بر این، شوخی‌های شتاب‌زده، لبخندهایی از سر ادب گویای آن هستند که اعتمادی در کار نیست، که نمی‌توان افسردگی خود را در چنین جو خنثایی وارد کرد. بنابراین در شرایطی ناخوشایند دریافت فرد از محیط اغذیه فروشی دریافتی جدید و عمدتاً منفی است. دیوارهای صاف آن زیر نگاه او می‌لغزند و وی نمی‌تواند چنگی به آن‌ها بیاندازد تا از سقوط خود نجات یابد.

با توجه به آن‌چه گفته شد، در درون رویکرد ابژکتال ما، درک ذهنیت و درک عینیت به نظر از یکدیگر متمایز می‌آیند و بزودی می‌بینیم که این دو نوع درک مسائل متمایزی را نیز ایجاد می‌کند: در رویکرد ذهنی ما با گریز از تکثر پروژه های انسانی – که ظاهر بی‌پایان به نظر می‌رسد-روبروییم و در رویکرد عینی ما با برشمردن گروهی از ویژگی‌های خاص مواجهیم که ما را مجاز می‌کند به برخی از این مکان‌ها که- آن‌ها نیز- بسیار زیادند اولویت بدهیم.

پی نوشت

[۱] Les soucis

[۲] de tout envoyer au diable

[۳] اشاره دارد به اسطوره یونانی نارسیس (به یونانی Νάρκισσος) شکارچی ای از تسپایی (Thespiae) که به دلیل زیبایی اش شهرت داشت. نارسیس انعکاس تصویر خود را در آب یک برکه دید و عاشقش شد، بدون آن که بداند آن یک تصویر است. او نتوانست از زیبایی انعکاس تصویرش چشم بپوشد و در نهایت در برکه غرق شد. نارسیس ریشه نارسیسیسم یا خودشیفتگی است. ت. ز.د.

[۴] Chagrin intime

[۵] snack

 

هر گونه نقل قول یا استفاده از این متن بدون اجازه مکتوب انسان شناسی و فرهنگ پیگرد قانونی دارد. متن برای جلوگیری از سرقت علمی در برخی از نقاط نشانه گذاری شده است.