یکی از پرسش های مهمی که امروز در جهان توسعه یافته وجود دارد این است: علوم اجتماعی باید چه جایگاهی در حل مشکلات جامعه داشته باشد؟ در معرفت شناسی این علوم، از ابتدا گرایش انتقادی و رودررو علیه قدرت از یک سو و گرایش کاربردی و همکار دولت از سوی دیگر، در برابر هم بودند. اما امروز باید اذعان کرد فرایندهای پیچیده و پیچاپیچ اجتماعیِ شبکه های مدنی واقعی و مجازی، رسانه ها و…، دیگر اجازه نمی دهند خود را در استدلال ها و چارچوب های نظری پیشین محدود کنیم. علوم بین رشته ای مهم ترین گرایش علمی جهان بوده و مهم ترین اندیشمندان بر فضایی رسانه ای شده و تعمیم یافته در شناخت، تاکید دارند و تلاش می کنند با روش های جدید، امکان مدیریت بهینه میان حوزه های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فناوری، هنری و شناخت را در محیط تودرتو و دائما متغیرِ بافت های شهری فراهم کنند.
ازاین رو، روش های پیش پاافتاده ای مثل نظرسنجی، تقریبا نقشی کم رنگ در شناخت یا حل مشکلات دارند و هرچند هنوز دائم در ایران به آنها استناد می شود، در موقعیت های توسعه یافته با وجود شکل گیری موسسات بزرگ، کار آنها بیشتر بازاریابی اجتماعی مقطعی است تا تحلیل جامعه شناسانه: سنجیدن گرایش های مقطعی در حوزه انتخابات، محبوبیت شخصیت ها و وضعیت بازار کالاهای رسانه ای و مصرفی. اما این در حالی است که متخصصان اجتماعی نیز امروز دیگر کمتر در کار نظریه پردازی برای «زیر و رو»کردن جوامع در مقابله های رودررو با قدرت هستند. جهان شاید با وجود خواست ما، به صورتی نسبی، به فرایندهایی بیشتر فناورانه و کمتر ایدئولوژیک تبدیل شده و زندگی به معنایی به ساختن قدرت محدود شده است. زیرا جوهر قدرت، پیش از هر چیز با کنترل همه ابعاد زندگی روزمره از طریق فناوری های موجود و دائما پیچیده تری تبیین می شود. بنابراین قدرت نه امری متمرکز در راس جامعه، بلکه امری پراکنده در کل جامعه است و نه به وسیله گروه سیاسی بلکه به وسیله کل جامعه بازتولید می شود.
حال آیا باید با چهره جامعه شناس منتقد وداع کرد؟ پاسخ ما در این زمینه منفی است. کارِ جامعه شناس و متفکر بیش از هر چیز بازنگری، انتقاد و ارائه تحلیل است، اما با این چشم انداز که قرار نیست این ایده ها به وقایع «زیر و رو کننده» منجر شوند چراکه چشم اندازی واقعی برایش وجود ندارد مسئله این است که این اندیشه ها بتوانند در بهبود و تغییر ولو تدریجی موقعیت های اجتماعی و معضلات پیش رو اثرگذاری کنند. باورداشتن به رسانه، خود حاصل همین تغییر رویکرد و ایجاد پیوند نظری و عملی میان جامعه شناس ِ صرفا منتقد و جامعه شناس کاربردی خواهد بود.
بنابراین باید با افزایش فضاهای بازاندیشی و ایجاد و دامن زدن به این نگاه انتقادی اما سازنده، درعین حال از شکل گیری یک جامعه شناسی زرد و در خدمت دولت پرهیز کرد. چنین فرایندی اگر به وجود بیاید، بدون شک ما را به موقعیتی نظیر وضعیت علوم اجتماعی در کشورهای بلوک شرق سابق یا بخشی از علوم اجتماعی آمریکا در سال های ١٩۵٠ تا ١٩٨٠ می رساند: جامعه شناسی ای که دغدغه اش نه بهبود موقعیت های اجتماعی بلکه خدمت به دولت برای بازتولید آن با تمام نقصان ها و ضعف ها و سرپوش گذاشتن بر آنها باشد. در روش شناسی هایی که تاکنون داشته ایم، موسسات نظرسنجی، بدترین نمونه این تمایل به «خدمت گزاری» در معنای منفی کلمه بوده اند، چه برای دولت چه برای قدرت های مالی خصوصی. اما فراتر از این موسسات، ما گروه های نظری متمایل به این وضعیت را هم داشته ایم که خواسته و ناخواسته کار جامعه شناس را با کار مبلغ اشتباه می گیرند و به خصوص اگر قدرت، کوته بینانه، تصور کند بهترین راه حل برای مشکلات، نه انتقاد بلکه تمجید است. در برابر این گرایش پیشنهاد نظری ما، تامل بر موقعیت های جدید پیچیده جهان کنونی است که به همان اندازه که ابزارهای دخالت و تاثیرگذاری جامعه شناس را زیاد می کنند، بر مسئولیت او نیز می افزایند؛ جداشدن از تمایلات تندروانه و موضع گیری های رادیکال غیرقابل اجرا و در عین حال پناه بردن به یک علم گرایی بی معنا با فاصله انداختن میان «امر علمی» و «امر رسانه ای». اگر این نکات درست درک شوند، به نظر ما قدمی بسیار مهم در رابطه میان دولت و علوم اجتماعی برداشته خواهد شد.
این مطلب برای نخستین بار به عنوان سرمقاله روزنامه شرق دوم شهریور ۱۳۹۴ منتشر شده است.