در آمدی بر انسان شناسی درد و رنج(۴)

د. لوبروتون برگردان ناصر فکوهی با همکاری فاطمه سیارپور

تصویر: نقاشی اثر ایزابل بودرییه

در ارتباط با موقعیت انسانی، درد صرفاً به [ایجاد] یک تأثیر بدنی اکتفا نمی‌کند. درد تنها تاریخچه‌ای از نظام عصبی نیست. درد یک شی طبیعی نیست که بتوان آن را به انتزاع کشید. تشخیص [دلایل] درد به وسیله پزشک یا درمانگر سنتی بر نوعی از تفسیر تکیه می‌زند که خود بر پایه یک شاخه از اندیشه و نوعی مشاهده بالینی استوار شده است. بنابراین این تشخیص تنها به صورت جزیی می‌تواند تجربه بیمار را پوشش دهد. اما به هر حال برای اشراف پیدا کردن بر درد و تبیین گفتمانی در باره آن نخستین روش [ عینی کردن] درد است. درک یک در صرفاً حسی که بر پایه یک اندام‌بودگی «عینی» بناشده باشد و تنها از طریق آزمایش‌ها و شیوه‌های تشخیص قابل ردیابی باشد، به یک ایدئولوژی عقل‌گرا و هراسناک استناد می‌دهد که بیمار پس از فروافتادن در دستان چنین پزشکانی گرفتار آن می‌شوند. در حالی که درد عینی‌ای وجود ندارد، که با یک آزمایش پزشکی به تأیید رسیده باشد و بیماران آن را کمابیش از خلال فیلترهای اجتماعی- فرهنگی یا شخصی احساس کنند، چیزی که وجود دارد دردی خاص است که کیمیای تاریخ فردی و میزان شدت ضربه‌ای که وارد می‌کند آن را برای بیمار قابل دریافت و بر او تأثیر می‌گذارد. سوژه‌ای که رنج می‌برد تنها کسی است که می‌تواند گستره درد خود را درک کند. تنها اوست که گرفتار چنین شکنجه‌ای شده است، درد خود را به اثبات نمی‌رساند درد خود را به احساس می‌رساند (لوبروتون، ۲۰۰۴). قدرت درد در تأثیرگزاری خاص فردی است که آن را احساس می‌کند. ژ.کانگییم[۱] با قدرت تمام می‌گفت:«انسان درد خود را می‌سازد- همان‌گونه که بیماری خود را می‌سازد- همان‌گونه که عزای خود را می‌سازد- و این بسیار بیش‌تر از آن است که درد و بیماری و عزا را دریافت کند یا قربانی آن‌ها شود(کانگییم، ۱۹۶۶، ۵۶-۷). در میان احساس و عاطفه، ما دریافت را داریم یعنی حرکتی از بازتابندگی و معنا که به فردی منتسب می‌شود که آن را احساس می‌کند، نوعی تأثیرپذیری در کنش. دردی که تنها به «بدن» مربوط باشد نوعی انتزاع است همچون رنجی که تنها یک رنج «اخلاقی» باشد. درد بدن را تخریب نمی‌کند بلکه فرد را فرومی‌پاشد. درد جریان زندگی روزمره را می‌شکند و رابطه با دیگران را تغییر می‌دهد. درد رنج است. اگر درد را یک مفهوم پزشکی به حساب بیاوریم، رنج را باید مفهومی برای سوژه‌ای بدانیم که آن را احساس می‌کند.

درد درون یک اندام یا کارکرد قرار نمی‌گیرد بلکه [پدیده‌ای] اخلاقی است. ما دردی فیزیکی نداریم که بازتابی در رابطه انسان با جهان نداشته باشد. درد دندان نه در دندان بلکه در زندگی است. این درد همه فعالیت‌های انسان را تغییر می‌دهد حتا فعالیت‌هایی که بر آن‌ها تأثیر می‌گذارد، این درد حرکات را دگرگون می‌کند و از خلال اندیشه‌ها می‌گذرد: این درد تمامیت رابطه با جهان را در بر می‌گیرد. اگر درد تنها و با آرامش درون بدن باقی می‌ماند، هیچ تأثیری بر زندگی روزمره نمی‌داشت و در این صورت نمی‌توانستیم آن را با چنین شکلی تصور کنیم. اما درد به گونه‌ای اجتناب‌ناپذیر خود را به هستی انسان می‌کشاند. انسان از درد در همه ضخامت لایه‌های وجودی‌اش رنج می‌برد. او دیگر نمی‌تواند خود را بازشناسد و اطرافیانش با شگفتی شاهد آنند که او دیگر خود نیست. درد «جایی برای تمایل به هیچ چیز باقی نمی‌گذارد»، زیرا انسان را از همه کارکردهای پیشینش جدا می‌کند و او را وامی‌دارد در کنار خودی زندگی کند که نمی‌تواند به آن بپیوندد، در نوعی به عزا نشستن برای خود. رنج عاملی است برای تعمیم اندام یا کارکرد به همه هستی شخص. اما اگر رنج را جز ذاتی از درد بگیریم، بنابر شرایط مختلف شدت یا ضعف بیش‌تری خواهد داشت. از این رو رنج تابعی است از معنایی که درد به خود می‌گیرد و با کلیتی نسبت دارد که حاصل خشونت تأمل شده است.

یکی از آموزه‌های کتاب یعقوب[۲] آن است که رنج انسان بیش‌تر از آنکه از درد باشد از حسی است که درد به تصاحب او درآورده است. البته از نگاه ما در اینجا تنها بعد انسان‌شناختی آن مطرح است بدون آنکه بتوانیم بعد دینی یا معنوی آن را کنار بگذاریم. منظور یادآوری خطوط کلی این مطلب است. در ابتدا یعقوب یک انسان خوشبخت، ثروتمند، مهمان‌نواز، محبوب و به شدت معتقد و عمیقاً مومن است. او در جهانی زندگی می‌کند که در پرتو خداوند پیش‌بینی‌پذیر است. اما پس از دست‌زدن با قماری با شیطان، خداوند بر آن می‌شود تا ایمان او را بیازماید. یعقوب ثروت و کودکان خود را از دست می‌دهد، به عزا درمی‌آید اما شکوه‌ای نمی‌کند. گروهی از مصیبت‌ها بر وی سرازیر می‌شود تا هفت روز یعقوب سکوت می‌کند و زیرا تنها سکوت است که می‌تواند گستره مصیبت‌های تحمیل‌شده بر او و به خصوص ورطه‌ عظیمی که از تردید در او به وجود آمده است را پاسخ گوید. اما بیش‌تر از زخم‌هایش او از این نکته رنج می‌برد که نمی‌تواند معنای این آزمون را درک کند. هیچ چیز در زندگی گذشته‌اش به نظر او نمی‌تواند چنین مصایبی را توجیه کند. او هیچ گناهی را مرتکب نشده و در درک دینی‌اش از جهان، منطق آرامش‌بخشی که نسبت به عدالت در جهان دارد به زیر سئوال می‌رود: «به باور او» یک فرد معصوم نباید رنج بکشد. از این رو او برای شهادت دادن نسبت به این بی‌عدالتی و پرسش از خدا در این‌باره از سکوت بیرون می‌آید و به زبان بازمی‌گردد تا رنج خود را قابل ارتباط کند. در اینجا متن به صورتی متناقض گفتار او را به «زوزه‌کشیدن‌های حیوانی وحشی» تشبیه می‌کند.( یعقوب ، ۵، ۳۱)

دوستانش به نزد او می‌آیند اما این امر به او آرامش نمی‌دهد و حضور آن‌ها و رویکرد کوته‌بینانه‌‌شان به مثابه مدافعان کورکورانه‌ معبد خدایی در برابر ظهور امر نو بر رنج وی می‌افزاید. همدردی آن‌ها تأثیری بر اعتقاد یعقوب ندارد که فکر می‌کند رنج‌هایش توجیه‌پذیر و شایسته او نیستند. دوستانش که سگ‌های محافظ یک راست‌کیشی(ارتدوکسی) ناتوان به درک واقعه رنجی توجیه‌ناپذیرند، به هیچ عنوان تحمل نمی‌کنند که کوچک‌ترین استثنایی بر قانونی که به خدا منسوب شده وارد شود. زیرا در چنین حالتی همه بنایی که آن‌ها برای خود ساخته‌اند فرومی‌پاشد. یعقوب لزوماً یک گناهکار است، شاید هم پسرانش گناهکار بودند وشاید هم بدون آنکه بداند گناهی مرتکب شده است. آنان چندان به فکر رنج دوست خود نیستند و هرگونه تلاشی برای پیداکردن منشأ گناهکار بودن او برای آنان توجیه‌پذیر است زیرا به آن‌ها کمک می‌کند از چنین تناقض سختی در دفاع از بی‌گناهی او رهایی یابد. هر درد یا هر بیماری از نظر آن‌ها مجازاتی به جاست برای گناهی که نسبت به خداوند به ارتکاب درآمده باشد. و به رغم استدلال‌های یعقوب آن‌ها با سرسختی این فکر را که رنجی می‌تواند بدون دلیل به سراغ کسی بیاید را رد می‌کند. آن‌ها حاضر نیستند درد او را بر عهده بگیرند، اشتباه از آن اوست. آن‌ها او را زیر فشار می‌گذارند که اعتراف کند. این صحنه به یک محاکمه بدل می‌شود، آن‌ها هم چون دادستان‌هایی که تلاش می‌کنند متهم را به حرف دربیاورند. سخن آن‌ها نه برای همدردی بلکه برای اتهام‌زدن است، و از این رو یعقوب بازهم رنج بیش‌تری می‌برد. «تا چه زمانی می‌خواهید مرا عذاب دهید و با کلمات‌تان تخریبم کنید»(یعقوب، ۱۹، ۲). آن‌ها سرانجام در جایگاهی قرار می‌گیرند که یعقوب در زمان گذشته با همان کلمات بیهوده تلاش به آرامش بخشیدن به آن‌ها داشت. او خود اکنون به یک قربانی بدل شده و از درون دشمنی دوستان خویش را احساس می‌کند. ظاهراً چیزی در قانون الهی نقص دارد. افسردگی او تا به حدی است که زبانش را رها می‌کند: «ساکت باشید! من هستم که سخن خواهم گفت هرچه می‌خواهد بشود. بدین‌سان گوشتم را به لای دندان‌هایم خواهم گرفت.»

[۱] – G. Canguilhem

[۲] -Livre de Job

پایان بخش چهارم

 

مشخصات فرانسوی کتاب

Expériences de la Douleur ,David Le Breton, Éditions Métailié, ۲۰۱۰

 

متن منتشر شده « تجربه‌های درد در میانه نابودی و نوزایی » در سایت در برخی از موارد برای جلوگیری از سرقت علمی، نشانه گزاری شده و برخی از جملات تغییرات کوتاهی کرده اند تااز سرقت علمی مشخص شود. همچنین قابل ذکر است که هر گونه استفاده و بازنشر این متن به صورت جزئی یا کلی، باید با اجازه مکتوب موسسه انسان شناسی و فرهنگ انجام بگیرد و در غیر این صورت بر اساس قوانین تحت تعقیب قضایی قرار خواهد گرفت.

– توضیح تصویر: مرکز ارزیابی و درمان درد بیمارستان دانشگاهی نانسی در فرانسه نمایشگاهی از نقاشی های هنرمندان بیمار مبتلا به بیماری های مزمن، زخم جراحی، میگرن ترتیب داد و تصویر یکی از این آثار است. منبع

– نحوه توضیح مورد استناد لوبروتون درباره حضرت یعقوب(ع) به عنوان یکی از پیامبران الهی مطابق با نقل قول توراتی است و لزوما با آموزه های اسلامی ما انطباق ندارد.