بوطیقای شهر(۱۷)

پیر سانسو برگردان ناصر فکوهی و زهره دودانگه

تصویر: پیر سانسو

بخش ۱۷

حال به سومین شاخص خود می‌پردازیم. این مکان‎ها لزوماً فضاهایی حفاظت شده نیستند،  درست برعکس اغلب آن‌ها مکان‌هایی عمومی هستند- و با وجود این برای ورود و خروج به آن‌ها مناسکی وجود دارد. مرزهای آن‌ها، حتی آن‌ها که ناپیدا هستند، قابل فراموش شدن نیستند.  افزون بر این هیچ کس با همان صورتی که وارد آن‌ها می‌شود، از آن‌ها خارج نمی‌شود. درست همان‌طور که ال. واکس می‌گوید: انسان همان‌گونه که به سوی یک مکان خیال‌انگیز می‌رود، آن را ترک نمی‌کند. هرچند دو مسیر ]رفت و برگشت[ ممکن است از لحاظ هندسی خط یکسانی داشته باشند، اما به گونه‌های متفاوتی احساس می‌شوند. این‌که کاخ ارواحی که به آن قدم می‌گذاریم پیش رویمان باشد یا پشت رویمان، یکسان نیست. همان‌گونه که کسی که به بیسترو می‌رود همان حالت و قیافه‌ای را ندارد که در زمان بازگشت از بیسترو. این نکته به دنبال نشان دادن نوعی ساختارمندی فضایی است که همۀ مکان‌ها قدرت تحمیل کردن آن را ندارند.

 

برای مثال در ورودی یک «فروشگاه زنجیره‎ای» را در نظر بگیرید. اینکه ما در ورودی چنین فروشگاهی گرد هم آمدن جوانان را مشاهده کنیم، عجیب نیست. اغلب یک «فروشگاه زنجیره‎ای» بدل به نقطه‌ای مشخص برای فروش و آمدوشد خودروها می‌شود. و در این حفره ‌ که در عین حال یک پناهگاه نیز هست، نوجوانان احساس راحتی می‌کنند. گویی در آن‌جا می‌توانند هوای آزادی را استشمام کنند (هوایی که نمی‌توان معادل آن را در جلوی در یک مغازۀ معمولی بازیافت)، جنبش ورود و خروج‌های مشتریان نوعی بی‌نظمی به وجود می‌آورد و این فقدان نظم که می‌تواند به سادگی به نوعی اغتشاش تبدیل شود، برای آن‌ها لذت‌بخش است. بدین ترتیب «فروشگاه زنجیره‎ای» به دلیل بُعد ناهمگن خود، همان نقطۀ خلوتی را به یاد جوانان می‌آورد که شب در آن‌جا با هم قرار بگذارند. مقصود نقطه مبهم تحرکی است که در آن شخصیت‌ها جایگزین چیزها شده‌اندخرده‎ریزه‎ها، چهره‌های تحقیرشده، صداهای ترک برداشته، بدن‌های از شکل افتاده، پوست‌های پژمرده. آن‌ها می‎توانند با فراغ بال بزرگسالانی را بپایند که به نحوی رقت‌بار ستون فقراتشان را برای سیر کردن شکمشان خم می‌کنند. آن‌ها با مشاهده رفتارهای احمقانه انسان نمی‌توانند مانع از لذت بردن خویش شوند- رفتارهایی که متعلق به والدین و بزرگترهایشان است. آن‌ها پوزخند می‌زنند، مشت‌هایشان را می‌فشارند، و قسم می‌خورند که هرگز شبیه آن‌ها نباشند.

 

مثال خود را ورودی یک «فروشگاه زنجیره‌ای» در نظر گرفته‌ایم، زیرا در نخستین جستجو، در آنجا با صحنه‌ای روبرو می‌شویم که کاملا غیر منتظره است؛ گویی با داده‌هایی خام روبرو شده باشیم. در حالی که  ما انتظار رویکردی صمیمی و کمابیش ملایم را داریم، به شکلی ناباورانه با چیزی روبرو می‌شویم شبیه به زمین‌های خالی و پرت افتاده، آن هم چون واقعا نمی‌توان چیزی دیگری پیدا کرد که با آن تشابه تمام عیار داشته باشد.از طرفی، نوعی شباهت میان آن زمین‌ها و ورودی «فروشگاه زنجیره‌ای» هم غیر قابل انکار است: هر دو پهنه هایی خالی، بی ثبات و خطرناکند؛ حال چندان مهم نیست که در یکی با علف‌‌های هرز، لاستیک‌های تکه تکه شده و کاغذهای کثیف سروکار داریم و  در دیگری با جمعیتی در گذار، حرف هایی که در هوا گم می شوند و فرسایش زندگی روزمره. بنابراین نباید اجازه بدهیم که افسون زده رویایی شویم که بر اساس تصاویر مورد انتظار، جهان خاص خود را به وجود می‌آورد.

 

اما پس از بررسی کوتاه این روابط ظریف میان امر واقعی و نوعی رویا، باید دوباره به ورودی «فروشگاه زنجیره‎ای» برگردیم.  اما پیش از آن، این را هم بگوییم که به گمان ما، چنین رویایی نمی تواند چندان از تمایلات خود تبعیت کند، مگر آنکه از فراز و نشیب‌ها و ریزه کاری‌هایی که با آنها برخورد می کند، تمام و کمال  اطاعت نماید ( هر چند تجربه شهری بسیار زود خود را به مثابه یک امر خیالین مطرح می کند، زیرا به دست نیازها، تنش‌ها، و رویاهای انسان‌ها سپرده شده است). اما درباره ورودی «فروشگاه زنجیره‎ای» باید گفت که باز کردن لنگه‌های این ورودی، که به حد کافی سنگین است، برایمان کار دشواری است. این سنگینی را نباید بی معنا دانست.  در به یک دهان بدل می شود.  وقتی از آن عبور کردیم احساس می‌کنیم وارد محیطی کاملا متفاوت شده‌ایم و  در « فروشگاه زنجیره‎ای» سرازیر می شویم: فضایی نمناک ، پر سرو صدا، به رنگ قرمزی پر زرق و برق، معطر، ملایم چه برای بینی، چه برای دستان و چه برای پشت. «فروشگاه زنجیره‎ای» شما را می‌بلعد و فقط کسانی از بلعیده شدنشان آگاه باشند، می توانند از اینکه درون فروشگاه هستند، لذت ببرند.  زنان خانه‌دار و پرسه زنان، تا دقایقی دیگر، کوهی از کالاهای درهم و برهم را تحسین خواهند کرد، و از فکر اینکه خود آنها نیز اتفاقی درون این کالاها افتاده‌اند و  دهان «فروشگاه زنجیره‎ای» آنها را بلعیده، شگفت زده خواهند شد. آنها با آسودگی خاطر درون شکم هیولا به گردش خواهند رفت.