بوطیقای شهر (۷)

پیر سانسو برگردان ناصر فکوهی با همکاری زهره دودانگه

بخش هفتم

یک رویکرد ابژکتال به شهر، بهتر می‌تواند چیدمان محیط شهری [۱] را در نظر بگیرد. ما می‌توانیم، درون این رویکرد، یک درک ذهنی را از درکی که بیشتر عینی است تمیز دهیم. درک عینی، ساختاری را توصیف می‌کند که عناصر یک مکان با یکدیگر به آن سازمان می‌بخشند؛ در حالی که درک ذهنی هرگز ما را به سوی سوژه‌ای نمی‌برد که درون خود فرو رفته، این نوع از درک به شیوه مشخصی به پوییدن فضای شهری ادامه می‌دهد. بدین ترتیب وقتی ما انحراف انسانی را «نشان میدهیم» که تعقیبش می کنیم، مبنای تحلیل خود را آن گروه از احساساتی قرار نمی‌دهیم که در وجدان یک فرد فراری یا یک فرد بیکار وجود دارد، بلکه به دنبال درک آن هستیم که مسیر او بر اساس چه تغییر تدریجی‌ای به انحراف کشیده شده است، به دنبال آنکه ببینیم آیا امکان دارد که مراحلی را در این‌ مسیر مشخص کنیم. گویی خواسته باشیم نقاط عطفی را در یک روایت رمزگونه یا بر «راه صلیب»[۲] بیابیم. به نظر ما این‌جا نیز به جای آن که اسیر گونه‌ای از برملا کردن انگیزه‌ها شویم، بهتر است به سوی نوعی پرده برداشتن از موضوع مورد مطالعه حرکت کنیم. آن کس که از انسان در شهرها سخن می‌گوید، خود را محکوم به سخن گفتن از ویژگی‌هایی کرده که خالی از حقیقت نیست، اما ویژگی‌هایی است که اغلب بیش از اندازه عام باقی می‌مانند. بدین ترتیب ما با توصیف انبوهی از مردم تک افتاده روبرو می‌شویم، با انسانی شتابان که معنا را گم کرده و امکان هرگونه تماس شخصی را از دست داده است؛ انسانی که رفته رفته شخصیتش درون کلانشهر محو می‌شود.

در این‌جا بدون آنکه بخواهیم ارزش روان-جامعه شناسی را به زیر سوال ببریم ترجیح می‌دهیم مسیر خود را معکوس کنیم: حرکت از مکان‌ها به انسان. بدین ترتیب دشواریِ بودن[۳] می‌تواند در یک اتاق، در یک زندان، در یک بیمارستان معنا داشته باشد و [بودن در این مکان‌ها[ دیگر یکسان نیست. برای نمونه آدمی که در بیستروست دغدغه هایی[۴] دارد، کسی که در یک کافه است با مسایلی[۵] مواجه است، کسی که در یک داروخانه است با یک موقعیت عصبی دست به گریبان است. البته انتخاب شیوه‌های بیان در این‌جا تا حدی دلبخواهانه است. وقتی ما قدرت بیان این شیوه‌ها را جدی می‌گیریم، [این انتخاب] بیشتر چنین می‌نماید که موقعیت‌های ظاهرا نزدیک به هم، وجوه مشترک مهمی ندارند. برای مثال از واژه‌ای همچون دغدغه، که به کار بردیم، چه می‌فهمیم؟ دغدغه‌ها شکل پرسمان برانگیز یا مسئله را به خود نمی‌گیرند؛ آن‌ها تمام وجود ما را در برمی‌گیرند؛ به نظر می‌رسد دغدغه‌ها قوی تر از ما هستند و از میان بردن آن‌ها نیاز به تغییراتی دارد که ما بر آن‌ها اشراف نداریم. بنابراین لازم است برای مثال ببینیم که چگونه یک «دلتنگی» در یک بیسترو تقریبا به شکلی ناگزیر به «دغدغه» تبدیل می‌شود؛ ببینیم چگونه و چرا در بیسترو با چنین سیمایی [از دغدغه]، و نه سیمایی دیگر، سروکار داریم. در یک بیسترو با مشتریانی همیشگی روبرو هستیم و آنچه می‌خواستیم پنهان کنیم، تا جایی که می‌خواستیم بر زبان نیاید، [برعکس] ظاهر شده و به بیان در می‌آید. نگون بخت بودن در چنین مکانی همیشه شبیه به رفتار کردن به شیوۀ یک کودک است، کودکی که دلش می‌خواهد کسی سر از کارش در نیاورد. کار بسیار سختی است که در این شرایط فرد شوخی کند، یا کلمات پیش پا افتاده بر زبان بیاورد، در حالی که می‌داند دیگران از وضعیتش باخبرند. بدین ترتیب همچون کودکی در زمین بازی باید میان دو رفتار ممکن انتخاب کند، او نیز یا باید به بازی کردن تظاهر کند یا تنها گوشه‌ای زانوی غم در بغل بگیرد. [و این در حالی است که ] دیگران به نوبه خود با شناختی که از مفهوم «دغدغه داشتن» دارند، فهمیده اند که امروز آنهاهم مثل اربابان قدیمی ناچارند چیزهای زیادی را تجربه کنند: بداخلاقی‌ها، بی توجهیها و شاید خشم را.

[۱] décore urbain

[۲] Chemin de croix یا جاده صلیب به مجموعه چهارده تصویر می گویند که مسیح را در روز مصلوب شدنش به تصویر می کشد. این چهارده تصویر چهارده لحظه خاص را نشان می دهند که روایت برخی از آن ها در کتاب مقدس نیست و ریشه در سنت دارد. این اصطلاح همچنین به مراسمی در مذهب کاتولیک گفته می شود که طی آن فرد یا گروه تصاویر چهارده گانه را که حول شبستان کلیسا یا در طول یک مسیر به ترتیب قرار گرفته اند، طی کرده و با رسیدن به هر تصویر یا “ایستگاه” توقف می کنند. ز. د.

[۳] la difficulté d’être

[۴] soucis

[۵] problèmes

هر گونه نقل قول یا استفاده از این متن بدون اجازه مکتوب انسان شناسی و فرهنگ پیگرد قانونی دارد. متن برای جلوگیری از سرقت علمی در برخی از نقاط نشانه گزاری شده است.