بوطیقای شهر (۳۱)

پیر سانسو برگردان ناصر فکوهی و زهره دودانگه

فصل ۵

شرایط رمزگشایی از فضای شهری

**ظاهراً همه دلایل ما را وامیدارند که از پروژه خود منصرف شویم. یک پرسه‌زنی را هم نمی‌توان یک مسیر آرمانی قلمداد کرد، ولو لذت‌بخش‌ترین و آموزنده‌ترین پرسه‌زدن‌ها باشد.ممکن است «مسیرهایی توصیه شده»، مسافت‌هایی پرشتاب‌تر، خیابان‌هایی پرجمعیت‌تر، کوچه‌هایی سرشارتر از بارِ تاریخی وجود داشته باشد، اما همه این‌ها در گوناگونی‌ها و در احتمالاتشان، به ما آنچه را که در جستجویش هستیم ارائه نمی‌دهد. با وجود این، انسان‌های ]مختلف[، نویسندگان ]زیادی[ به این شهر، که هنوز شهر آن‌هاست، اعتماد کرده‌اند؛ باور داشته‌اند که سرنوشت‌شان در این شهر رقم خورده، باور داشته‌اند که باید از این شهر رمزگشایی کنند تا بتوانند خود را بشناسند. در چه شرایطی،جستجوی آن‌ها می‌توانست معنایی دربر داشته باشد؟ پیش از هرچیز لازم بود که شهر آنقدر ما را درگیر خود کند که از آن انتظار چیزی اساسی را می‌داشتیم. سپس آن‌که پیام ]شهر[ باید تا اندازه‌ای مبهم می‌بود و خود را بلافاصله در دسترس قرار نمی‌داد، تا لازم باشد به بهای تجربه شناخت، اغلب گامی برای آن برداشت و نه آنکه به یک دادۀ نظری محدود ماند. اگر این دو شرط فراهم باشد، این امکان هم هست که بتوانیم مسیرهای آرمانی را بیابیم.

**شهر ما را درگیر می‌کند و از دو جایگاهِ باستا‌ن‌شناختی و فرجام‌شناختی [téléologique] با ما سخن می‌گوید: دلیلش آن است که ما پیش از شهر قرار می‌گیریم و ما هستیم که به آن موجودیت می‌دهیم و خود را درونش به تحقق می‌رسانیم. شهر خود را به ما می‌سپارد، چه به مثابۀ یک منشأ و چه به مثابۀ یک فرجام. هرچند نوعی واقع‌گرایی از جوهر دیداری ظاهراً بخش نخست این گزاره را مهار کرده و ما به این وسوسه گرفتار شویم که چشم‌انداز این گزاره را محدود کنیم،خود را به فرزندان «شهر» ]باستان (Cité) [بدانیم همانگونه که خود را فرزندان وطن می‌پنداریم.حال آن‌که]برای شهر[، خاستگاهی را در نظر می‌گیریم که صرفاً تمثیلی نیست. بدین ترتیب با سهولت بیشتر خاک را زاینده‌ می‌پنداریم، خاکی که آکنده از میوه‌ها، محصولات و همچنین فرزندانی است که به او رنگ زرین می‌دهند، نیز انسان‌هایی که با گذر عمر، پوستشان به اندازه تاکستان‌های تپه‌های این خاک، چروک‌های لطیف و سرخی می‌یابد.
ما، بی‌آنکه درون یک بلاغت ناب گرفتار شویم، باید از دیدن و به مادیت در آوردن پرهیز کنیم. ما باید بگوییم: «انسان‌های شهری به دلیل رابطه‌ای مشخص که میان رفتار و سلایق و زبان آن‌ها با این دیوارها، این پیاده‌روها، این محوطه‌ها و این خیابان وجود دارد، انسان‌هایی بوده‌اند که شهر وجود آن‎ها را خواسته و بر آن پای فشرده است». موضوع زایش است و نه بازی متعارف انطباق یافتن!…. بیاییم مضمونی را که فرزند آوری، مادربودگی، مهر و خاک را به یکدیگر پیوند می‌زند فراموش کنیم. گاوروش (Gavroche) کودک شورشی پاریس، فدای زمین کوچه‌ها شد.او آن زمین را چندان سخت به میل خود تجربه نکرد. سنگفرش بخشی از وجود او بود و نیرنگ‌ها و همدستی‌هایش را می‌شناخت، و برای همین آدم‌های دیگر از او به شگفتی در می‌آمدند، همان‌هایی که در خیابان نمی‌زیستند و از آن نشأت نمی‌گرفتند. او بر این سنگفرش مستی و امنیت خود را باز می‌یافت. آن‌ را تداوم می‌بخشید و از ته دل می‌پذیرفت، می‌پذیرفت که بر آن بمیرد و به آن بازگردد بی‌آنکه هرگز به فکر کارزاری سست و رها شده باشد که سرنوشت امکانش را به او نمی‌داد.
**بنابراین اینجا با یک منشأ، اما همچنین با یک فرجام سروکار داریم. شهر برای بسیاری از انسان‌ها، همواره مکان آرزوها و مکان نومیدی‎هایشان –و شانس آن‌ها- بوده و هست. در این حال است که درک می‌کنیم چگونه چهرۀ شهر و معنای سرنوشتِ آن‌ها به یکدیگر می‌پیوندند. هرچه پیش آید در این شهر، در هر شهری، شور آن‌ها به وجود، اراده‌شان در دگرگون کردن زندگی خود یا چهره جامعه، دائما به یکدیگر گره خورده یا از یکدیگر جدا می‌شود. شهر حامل جدیتی است که نه بر یک امر مطلق و مقدس، بلکه بر آزادی انسان استوار است. هدف بزرگی در کار است: شأن و منزلت انسانی، برادری میان انسان‌ها، گره‌گشایی از مشکلات آن‌ها. خیابان‌ها، نماها و محله‌ها دیگر ساکت نیستند: نه از آن رو که حامل پیامی فرارسیده از جایی دوردست باشند، بلکه از آن رو که آن‌ها شاهدان تاریخ فردی و جمعی انسان‌ها بوده‌اند. هر شهری، و کل یک شهر، خود را همچون دورنماییاز عهدها، مبارزات و رویارویی‌های ما به تماشا می‌گذارد که نمی‌توان از آن پیشی جست.
**شاید از برخی از جامعه‌شناسان بر این نکته بیافزایند که یک انقلاب شهری باید در کنار انقلاب‌های اقتصادی و اجتماعی از راه برسد. چنین انقلابی، هرچند به آن دو انقلاب دیگر وابسته خواهد بود، اما بهر رو انقلابی ناگزیر است زیرا تنها چنین انقلابی می‌تواند روابط ما با دیگران و در نتیجه با وجودمان (notre existence) را دگرگون کند. ما آن را انکار نمی‌کنیم. اما نباید این گزاره را صرفاً به مثابۀ یک تاکتیک ارائه داد. آنچه پیش از هرچیز خود را به دور از هرگونه استراتژی مطرح می‌کند، این احساس است که سرنوشت ما در شهر به تحقق می‌رسد، که ما در آن رنج برده، پیروز شده یا تسلیم شده‌ایم، که هستی ما به همان میزان که شهر از هم می‌گسلد پس می‌رود- و این فراتر از هرگونه موفقیت شخصی است.
**و به باور ما رابطه بنیادین انسان و شهر در این نقطه شکل می‌گیرد: ما تنها زمانی می‌توانیم به خود کمال بیشتری بدهیم و خود را بهتر درک کنیم، که این رابطه را بهتر درک کنیم. اما برای آنکه ضرورت برخی مسیرها یا برخی رویکردهای افشاگرانه ظاهر شوند، لازم است این ضرورت در نگاه اول بر ما روشن نباشد. شاید با آن چه گفتیم سبب شگفتی شویم. چرا که به نظر می‎رسد در شهر، همه چیز شفاف و روشن است.