بوطیقای شهر – بخش ۵۲

تصویر: لوزر- فرانسه

 

پیر سانسو برگردان ناصر فکوهی و زهره دودانگه

همین موقعیت خود را دربارۀ راه‌های شهری نشان می‌دهد: برای توصیف مناسب آن‌ها، باید به بهترین شکل ممکن توصیفشان کرد. با مشخص کردن خطوط و شیارهای آن‌ها، ما به نمایش بیشترشان کمک می‌کنیم و نه آن‌که آن‌ها را در پسِ مسیر خطوطشان محفوظ داریم. مسئله یافتن راه‌های درونِ شهر نیست، بلکه مطالعه دربارۀ آن است که چگونه شهر، در همان حال که آن راه‌ها ادامه می‌یابند، خود را به تحقق می‌رساند. به همین دلیل است که ما اغلب به سراغ بیگانه می‌رویم، به سراغ امر ناشناخته، به سراغ فهم و خوانش در خلأ انسانی که به سبب نیاز و میلش پریشان است.

** ما می‌خواهیم تا جایی پیش برویم که به پدیده‌ای آغازین برسیم، ظاهراً پدیده‌ای آمیخته، اما در واقع اصیل و ساده. نه طبیعت، نه شهر، بلکه شهر به مثابۀ طبیعت: نه از سر دغدغه و تمایل به «طبیعی کردن» شهر، بلکه برای به دست آوردن کامل قدرت زایاییِ طبیعت. دیوار یک خیابان قدیمی و یا یک حومۀ کهنه: مسئله آن نیست که چنین دیواری از جنس آهک باشد یا سنگ یا سیمان و حتی مسئله آن نیست که چنین دیواری یک کارخانه را محصور کرده باشد یا یک ساختمان مسکونی را، ما صرفا با پهنه‌ای از یک چشم‌انداز شهری روبرو هستیم، همچون درختانی که یک جنگل در منطقۀ لوزر را پوشانده‌اند یا همچون کرانه‎های اقیانوس (با توجه به اینکه در این مقایسه‌ها قصدم آن نیست که به جنگل، اقیانوس برتری بدهم و شهر را تقلیدی از موجودیت آن‌ها بدانم). اشتهای یک مشتری پروپاقرص بیسترو: مقصود نه گرسنگی گرگ‌ها و سگ‌هاست و نه یک مصرف کلیشه‌ای که آن را بتوان با بودجه مثلا یک کارگر مجرد مقایسه کرد، بلکه منظور اشتها و گرسنگی انسانی است برای نان و گوشت و شراب یک بیسترو که خوب و مقوی هستند، این‌جا اشتهاست که به صورتی خودانگیخته او را هدایت می‌کند تا به این مکان برود و کنار کارگران دیگر بنشیند. تمایلِ انسان که ارضا نشده: این تمایل نه صرفاً یک جریان ارگانیک است و نه حتی برخاسته از آزادی و اختیاری است که بخواهد آزادی‌های دیگر آن را به رسمیت بشناسند، بلکه ارادۀ مردی است که با شور و عطش و کورکورانه می‌خواهد درون شهر برود، یک زن هرجایی را تصاحب کند و این کار را با تصاحب شهری که با او به مثابۀ بیگانه برخورد می‌کند، در هم بیامیزد.

** اغلب تصور می شود که پیدایش امر اجتماعی (در اینجا شهر) پایانی بر حادثه شاعرانه است، زیرا از انسان سر می‌زند و مخاطبش انسان‌های دیگری است که به خوبی «آن را می فهمند» – زیرا امر اجتماعی است که تصمیم‌ها و نام‌ها را تعیین می‌کند- زیرا امر اجتماعی است که هر چه را در آنجای طبیعت هولناک و وحشی بیابد، کنار می‌نهد. اگر زبان به بیراه نمی‌رفت، و از همان آغاز تاریکی و ابهام دیگری را موجب نمی‌شد، اگر انسان از منشأ خویش و بنابر ذاتش برای انسان شفاف بود،آن‌گاه همۀ این تأملات نیز معتبر بودند. اما اگر تنها یک سرآغاز باشد که باید ما را به شگفتی بکشاند، سرآغاز معنی است، سرچشمۀ همه آشفتگی‌ها و همۀ پرسش‌های ما. و طبیعت به علت وجود بی‌دلیلش نیست که کدر است، بلکه به این دلیل است که، بی وقفه، چیزهایی و البته ما را به وجود می‌آورد. طبیعت هنور خود را از خلال روابط متقابلی بروز می‌دهد که میان انسان‌ها و سنگ‌ها برقرار است. ما با زایش‌هایی روبرو می‌شویم که هرگز به همه رازهایشان پی نمی‌بریم، اما باید به آن‌ها نزدیک شد، با کنار نهادنِ اسطوره یک فرهنگ ثانویه ، فرهنگی که خواسته باشد به یک طبیعت خیالی افزوده شود. ما هر دوی این‌ها را از خلال تناسب، در موقعیت پیامدهای یک فوران، در می‌یابیم. بسیار خوب بود اگر می‌توانستیم درباره چیزهایی پیش از این پیامدها صحبت کنیم، ولو به صورتی هنوز نادقیق: با پذیرش تردیدها، لغزش‌ها و ضربات گستاخ وجود، زمانی که بروز می‌کنند. اگر ما تنها یک شاعرانۀ واقعی داشتیم، همان شاعرانه و بوطیقا سرآغاز ما می‌بود.

ادامه دارد…