بوطیقای شهر – بخش ۵۰

پیر سانسو برگردان ناصر فکوهی و زهره دودانگه

اجتماعی . ما باید بر این واژه تأکید ]زیادی[ داشته باشیم، زیرا امکان می‌دهد یک فضای شهری را از همه فضاهای دیگر –از یک چشم‌انداز طبیعی- تفکیک کنیم، که البته چشم‌انداز طبیعی خود نیز ممکن است از رهگذر کار انسان دچار دگرگونی شده باشد، دگرگونی‌هایی که ممکن است زیر نور طبیعت، رنگ‌ها]ی زیبا[ و سایر جلوه‌های چنان چشم‌اندازی، که موهبتی آسمانی هستند، چندان به چشم نیایند. وقتی از مکان‌های شهری صحبت می‌کنیم، همواره به زندگی اجتماعی، گروهی که به مثابۀ جمعیتی برگزیده در نظر گرفته شده‌اند، زیستگاه‌هایی خاص بورژوازی یا خانواده‌های بزرگ … را نیز منظور نظر داریم، اما اگر این تز را مطرح کنیم، دربارۀ مکان‌های عمومی یعنی جایی که همۀ طبقات با یکدیگر در هم می‌آمیزند، چه باید بگوییم؟ با وجود این، این مکان‌ها را نمی‌توان از مفهوم اجتماعی جدا کرد. خیابان شانزه‌لیزه حتی در دوره های «آشوب» همان گروه‌های اجتماعی را به درون خود نمی‌کشد که مکان‌هایی چون باستیل و رپوبلیک . خطوط اتوبوس را هنوز می‌توان بر اساس مسافرانشان از یکدیگر متمایز کرد. در اینجا ما بیشتر موقعیت شغلی افراد را در نظر می‌گیریم تا موقعیت طبقاتی آن‌ها را: بعضی از خطوط دسترسی به وزارتخانه‌ها و اداره‌های دولتی را ممکن می‌کنند: در این خطوط ما با روابطی تقریبا اعیانی سروکار داریم، مأمور اتوبوس این نکته را بصورت غریزی می‌داند ]و بنابراین رفتارش مثل رفتار با هر مسافر دیگری در هر خط دیگری نیست[ و بلیط یا پولی که مسافران به او می‌دهند را به همان شیوه‌ای نمی‌گیرد که از مسافران دیگر دریافت می‌کند: در بعضی از خطوط دیگر می‌بینیم که مردم همدیگر را هل می‌دهند و ازدحام می‌کنند و به نظر می‌رسد که طی رابطه‌ای غریب، راننده اتوبوس هم رانندگی‌اش را با گونه‌ای زورگویی و با مراعات کمتری انجام می‌دهد، مثلا چندان تردید نمی‌کند که دائم ترمز کند یا با حرکتی ناگهانی راه بیافتد: این تمایز را می‌توان در مکان‌های بزرگ رفت‌وآمد عمومی- متروها، بولوارهای بزرگ- که به مردم تعلق دارند دید؛ این ها… به معنی دقیق کلمه مکان هایی مردمی هستند که برای هرکسی که تمایلی به نزدیکی با مردم ندارد، ناراحت کننده به نظر می‌آیند.

به نظر می‌رسد که مشخصۀ اجتماعی موقعیت «عدم همترازی » را، که به آن اشاره کردم، افزایش می‌دهد. یک مسیر تنها زمانی همچون مسیری تحقق‌یافته دریافته می‌شود که در همان سطح اجتماعی باقی نماند. مثلِ مسیر واقعی یا خیالینی که ما را از یک واحد مسکونی مبلۀ متعارف ]و آپارتمانی[ به بنای مجلل شهری یا یک عمارت شخصی ]اشرافی[ برساند (و البته با ترجیحی به حفظ بنای مجلل، زیرا همگن تر از واحد مبلۀ متعارف است، زیرا چنان بنایی خود جزئی مکان‌های عمومی شهر است). در این گونه موارد، فراز و فرودهای اجتماعی هستند که پی در پی می‌آیند و چنین مکان‌هایی را ایجاد می‌کنند. در بنای مبله متعارف: ما با خانواده های تازه‌ازراه‌رسیده و فقیری روبرو هستیم که قاعدتاً نمی‌بایست راهی به شهر می‌داشتند (اگر «قدیمی»تر می‌بودند، شاید میتوانستند آپارتمانی ارزان‌قیمت داشته باشند)، آدمهایی شکننده و حاشیه‌ای. یک دام، آدمهایی که فکر می‌کنند گذاری موقت ]در شهر[ دارند اما درونش غرق می‌شوند و برخی حتی درونش خود را می‌کشند. واحد مبله متعارف شهری تنها هنگامی ابعاد خود را می‌یابد که آن را به مثابۀ یک پناهگاه ساختگی، یک بن بست اجتماعی و یک گتوی اجتماعی در نظر بگیریم. در این حالت درک خواهیم کرد که چرا در آنجا قفل ها، جدارها، پاگردها و پلکان ها، مستخدم درب و داغان، تقلبی، معیوب هستند. بدون این بُعد اجتماعی، این زیستگاه دیگر مکانی خیالین نخواهد بود و بدل به یک دستگاه بد و گران‌قیمت برای خوابیدن خواهد شد. به همین ترتیب، بنای باشکوه، یا کاخ، ابعاد خود (سلطه‌اش بر شهر) را تنها بر اساس مشتری‌هایی می‌یابد که از نقاط بین المللی به آنجا آمده‌اند و تمایل دارند از ویژگی‌های برون مرزیّت این مکان استفاده کنند. چنین بنای باشکوهی بر خود متکی است و حاضر نیست زیر خدمت شهر برود: در کان ، چنین بنایی با پاریس، لندن، وین، نیویورک ارتباط برقرار می‌کند، نه با محله سوکه . بدین ترتیب این گردهم آمدن جهان به بنای مجلل امکان می‌دهد که شکوه و جلالِ تا اندازه‌ای افسانه‌ای‌اش را تضمین کند- حال می‌توانیم مسیری خارق‌العاده را در نظر بگیریم فردی را از بنای مجلل به واحد مبله می‌برد: او که همه‌چیزش را با سوداگری‌های پرسش‌برانگیزی از دست داده، به این واحد مبله پناه می‌برد و همان جا می‌میرد. این، گویا سرنوشت استاویکی بوده است.

«همتراز بودن» همیشه به این اندازه دقیق نیست. و ما باید به دنبال یافتن تفاوت های کمتر محسوس باشیم. ما باید بتوانیم نشان دهیم که محله ها، خیابان‌ها، مکان‌ها، هرگز در یک تراز و سطح قرار نمی‌گیرند- که برای مثال درون یک پریزونیک همه بخش‌ها از اعتبار یکسانی برخوردار نیستند و ما باید یک سفر واقعی داشته باشیم که ما را از بخش غذا به بخش اسباب بازی‌ها ببرد. یا اگر هم بخواهیم که به سراغ تصویر دقیق‌تری برویم، می‌توانیم به پسرکی اشاره کنیم که در حومه شهری زندگی می‌کند و با موتور سیکلتش، به محله له آل می‌رود تا کار کند: توان و مردانگی له آل همانی نیست که می‌توان در محله شوازی-لو-روا یافت. اگر بخواهیم مثالی از ادبیات بیاوریم می‌توانیم به دیدار «خانم بزرگوار » از یک حومه اندوهبار اشاره کنم. ما این مضمون را به صورتی کلیشه‌ای در برخی از رمان‌ها از جمله رمان «مردان نیک اندیش » (ژول ورن) می‌یابیم. خانمی از محله‌ای بسیار مرفه، مایل است از یک زایمان نامشروع جلوگیری کند. حال او خود را در شرایطی دردناک می‌یابد، در مواجهه با فلاکت بچه‌ها، در میان در و دیوارهایی کثیف و در برابر عملِ هراسناک کسی که ناچار شده از خدماتش استفاده کند. امر پست، امر مشکوک، امر نفرت‌انگیز، امر دردناک در اینجا فقر اجتماعی را مضاعف می‌کند. مخفی بودن سقط جنین تنها می‌تواند در برخی مکان های فقر زده و بدنام ممکن باشد.