بوطیقای شهر – بخش ۴۹

پیر سانسو برگردان ناصر فکوهی و زهره دودانگه

ما منکر این امر نیستیم و مثال بالزاک به ما می‌آموزد که شرایط ضروری برای یک جای‌شناسی شهری را نمی‌توان به مطالعه‌ای تطبیقی دربارۀ میزان متناسب بودن ساختمان‌ها تقلیل داد. این را پیش از هر چیز بگوییم که بالا و پایین نباید ما را در برابر یکنواختی تقابل، که زندگی اجتماعی ما را می سازد، بی‌اعتنا کند. اگر مطالعه‌ای دقیق بر آثار لوی استروس داشته باشیم، درمی‌یابیم که ما تقریبا همیشه به تقابل‌های یکسانی میان همجواری و فاصله میان روابط انسانی (درون‌همسری و برون‌همسری )، در روابط میان انسان و طبیعت … می‌رسیم. ضمن آن‌که، این تقابل را نمی‌توان صرفاٌ به یک موفقیت یا یک شکست صرفا اجتماعی تقلیل داد. بلکه با جنبه های کمابیش روشن، با قلّه ها و پرتگاه‌ها، با ناپاکی و پاکی، با اشکال متفاوت آزادی و بندگی در هم می آمیزد. این تفاوت است که مشخصه بدن دردمند، جذام گرفته یا درخشان شهر را مشخص می‌کند. در این شرایط است که می‌توان شاعرانه‌ای (بوطیقایی) برای مسیرهای فضای شهری ترسیم کرد. چیزها خود را می‌نمایانند و به نمایش می‌گذارند، برای گذار از یک نقطه به نقطه‌ای دیگر نیاز به زمان هست، برای دور زدن، برای کشف دقیق مکان‌هایی که فراتر از ما رفته اند.

اینجاست که امر خیالین اجتماعی قرار می گیرد، جایی که می توان شیئی شدن را دید و همین بدل به سرچشمه ای می شود برای از خود بیگانگی و یا حتی (زیرا در نخستین تحلیل، این دو چشم انداز با هم منافاتی ندارند) برای شکلی از بوطیقا. در یک شهر پیش از جنگ [جهانی دوم] هیچ چیز شفافی وجود نداشت، : همه چیز حاصل بازی نور و سایه بود. شهر رو در روی انسانی ساخته می‌شد و در نتیجه شهر چیزی نبود جز آنچه انسانی می نوشید، بدان میل داشت، دوستش داشت، آنچه او می‌پوشید، درونش قرار می‌گرفت، چیزیدر نیایش[برخاسته از] گلویش، در انتظارِ شکمش، در خاطرۀ پاهایش.انسان‌ها تشنۀ دوستی هستند، تشنۀنوشیدنی‌ها و به سوی بیستروها قدم برمی‌دارند، با پیشخوان، صاحب، ورق‌ها و واژگان تکراری‌شان. هیچ چیز نمی تواند میان قصد آنها واین بیسترو فاصله بیندازد. همه حرکات آنها در قدم‌هایی خلاصه می‌شود که بی‌درنگ آنها را از کارخانه به نخستین پایگاه آزادی، یعنی بیسترو، می رسانند. این انسان از زندان رها می شود، اندک اندک پاهایش او را به یک شهربازی می‌کشاند: شاید ماجرایی عاشقانه‌ای در انتظارش باشد، شاید صدایی در پس این تنهایی او را گیج کند – درست مثل فلان «روستایی» (در رمان‌های ایتالیایی) که درون شهر «جای داده می شود» و یک روز تفریحی روانۀ شهربازی می‌شود، شهری که در تاریکی احاطه کننده آکنده از نور و صداست.
این ها شرح و تفصیلی هستند که از خلال آن‌ها تلاش می کنیم با مشخص کردن روح و هدف پروژۀ خود،صدای آن را به گوش دیگران برسانیم. ما نمی توانیم چنین پروژه‌ای را پیش از جنگ آخری که داشتیم [جهانی دوم] قرار دهیم. برای آنکه جشن شه بازی با نور و صدا بدرخشد، باید شهری داشت هنوز ساکت و نه چندان نورانی. برای آنکه یک بیسترو پذیرایی دوستانه داشته باشد و نقشی از روشنایی بر آن دیده شود، نباید همواره بر خود فشار آورده که «پرجمعیت» باشد، بلکه مردم خود باید در کمال درستی [و آزادی] پیاده و با دوچرخه به محض آن‌که کارخانه را ترک می کنند، به سویش روان شوند. جانِ کلام ما باید بار دیگر خود را در دورانی بیابیم که در آن هنوز مکان‌ها تفاوت یابی کاملی با یکدیگر داشته باشند. شهری که در آن جایی مجلس رقص، جایی آپارتمان‌های مبله، جایی کافه‌ها، جایی کوچه‌هایی کمابیش روشن با جمعیت‌هایی کم یا زیاد وجود دارد. بدین ترتیب، وفور، انحطاط، تفلبی بودن برای هرکسی که می توانست نگاه کند، لمس کند و حس کند، بی‌درنگ ملموس بود. ما در مقابل فضایی بودیم که باز در مکان‌هایش به طور محسوس و به طریق اجتماعی متمایز بود.
ما باید دو اصطلاحی را که به کار بردیم حفظ کنیم: به طور محسوس ، زیرا شهر مدرن هرچندگاهی تفاوت های اجتماعی را خود می بیند حتی به آن‌ها دامن می‌زند، آن‌ها در خود یکسان سازی کرده است. این شهر گذارها را ممکن می کند، این شهر ناهماهنگی‌ها را می پوشاند، این شهر حداقلی از پاکیزگی را تحمیل می کند، زیرا همه ویترین‌های، همه ساختمان‌های متفاوت را وادار می‌کند ظاهری شایستهیا سبکسرانه به خود بگیرند. یک مغازه پریزونیک دیگر از آنکه طبیعت خود ر ا نشان دهد شرمی نداشت، یعنی طبیعت مردمی، شلوغ و حتی اندکی عامیانه خود را. این مغازه سعی نمی‌کرد با فشار «ویترین» ]های شیک[ خود را در قالب یک بوتیک مد روز نشان دهد. یک ایستگاه راه آهن به خوبی نفس می‌کشید، عرق می‌کرد، خسته می‌شد. اینجا باز هم شهر خود را همان چیزی نشان میداد که واقعا بود. و باز هم این واژۀ نشان دادن ممکن بود ما را به سردرگمی بکشاند، به نظرمان بیاورد که شاید با بیان راحت، روشن، کمی تلخ، با تطابق خوبی میان شکل و محتوا روبرو هستیم. آبیای به شیوه ای خاموش انجام می شد؛ بیشتر به نوعی تراوش، ترشح، رویش گیاهی شباهت داشت تا به گونه‌ای بیان خالص.