بوطیقای شهر – بخش ۴۴

پیر سانسو – برگردان ناصر فکوهی و زهره دودانگه

** هدف ما آن نیست که مسیر خود را از [جایی مثل] سن دنی به اپرا توصیف کنیم، زیرا یک جغرافیدان شهری یا یک تدوین سینمایی با دقت و دانش بیشتری می توانند توصیف هوشمندانه‌تری به دست دهند.کار ما باید دارای یک پیش شرط روش شناختی باشد: اینکه نشان دهیم، همانطور که در صفحات پیشین این کار را کردیم، که تنوع سرزمین های پاریسی به ما امکان نوعی پرسه‌زنی را می‌دهد. با وجود این آیا ضرورتی ندارد که برای برجسته کردن غنا و گوناگونی یک شهر،خود را به مکان های دقیق پیوند دهیم؟به نظر ما، هر رویکرد دیگری سبب خواهد شد که ما محکوم به توصیف مکانهایی مبهم و نامشخص شویم، به ارائه پنداره‌ای نامناسب از یک چشم انداز. یک پرسه زن واقعی، یک جغرافی دان شهری، یک ناقد ادبی در حرکت نخست خود ترجیح می دهد صرفا مسیرهای مشخص و تعیین شده را انتخاب کند. ما به سهم خود بر این باور هستیم که [در شهر] مسیرهایی داریم که حضور یک رودخانه یا ایستگاه قطار، یا باران، یا سرکوب پلیس آن ها را خاص می کند. برای این پروژه لازم است که ما از مکان ها در ابعاد عمومی شان سخن بگوییم. چگونه می توان امر جهانشمول و امر محسوس، امر نوعی و امر خاص را با هم سازش داد؟

** برای اینکه بتوانیم این کار را آغاز کنیم باید یک امر پیشینی و یک فکر عمومی داشته باشیم. این فکر را می‌توان بر پایه یک بازنگری استقرایی (inductive) به دست آورد. این فکر با نادیده گرفتن برخی مشخصات، که آن ها را کم اهمیت می داند، تنها مشخصات عام را در نظر می گیرد. با تأکید بر آنچه در حیطه کنش ضروری است، به ناچار سطح امر محسوس، زمین امر دریافت شده یا امر شاعرانه را رها می‌کند. امر پیشینی (priori ) ، همانطور که میکل دوفرن (Mikel Duffrene) می‌گوید، حتی زمانی که دارای معنایی جهانشمول است، ممکن است باز هم با ما به شیوه‌ای محسوس سخن بگوید و در این حالت شکل و محتوای جهان [بیرونی] را حفظ می‌کند. ما بهار، کودکی و مرگ را به خاطر می‌آوریم و با وجود این درون یک کیهان انتزاعی فرو نمی‌رویم. هرکدام از ما در پی نو شدن، در پی شادمانی بهاری است بی‌آنکه لزوما رویای این یا آن بهار خاص را که تجربه کرده‌ایم در سر داشته باشیم، و حتی اگر در طول حیاتمان بهارهای ساختگی زیادی را دیده باشیم، چگونه می‌توانیم ، بی آنکه فکر و ایدۀ بهاری حقیقی را در خود داشته باشیم، [از آن] سخن بگوییم؟
** روشن است که همه ما می‌پذیریم که چشمه، درخت یا کوهستان، بی‌آنکه در قالب چشمه، درخت یا کوهستانی خاص مطرح باشند در ذهن ما شکل بگیرند و در سطح مشخصی از تصاویر انعکاس بیابند، بدون آن‌که تصویر دقیق روشنی داشته باشند- اما آیا چنین چیزی را می توان درباره مکان های شهری نیز تصور کرد؟ در بدو امر، ما نمی‌توانیم تصمیم بگیریم که آیا در اینجا با ما امر پیشینی واقعی سروکار داریم. با وجود این، ایستگاه راه آهن، بازار، فروشگاه بزرگ آن اندازه درون خود سرزندگی دارند که در هر قالب‌ نامناسبی فرو نروند و حتی به ما امکان بدهند که درباره ایستگاه راه‌آهن، بازارها یا فروشگاه‌های بزرگ واقعی بی‌رحمانه قضاوت کنیم: در اینجا نیز بی‌شک ما با یک امر پیشینی سروکار داریم که امکان بازشناختن تجربه‌ای را می‌دهد که بسیار بیش از آن چیزی است که به شکلی منفعلانه از همین تجربه حاصل می‌شود. در اینجا آشنایی، سهولت و رضایت همان نقشی را ایفا می‌کنند که احساس شفافیت و تمایز در عرصه قاطعیت‌های روشنفکرانه.
** به مثابۀ یک نمونه و برای وارسی این فرضیه، سعی می‌کنیم از رودخانه در ظاهر نامعینش سخن بگوییم. ما بر شاعرانه‌ترین قدرت‌های خیالین این نمونه تأکید نمی‌کنیم، بلکه بیشتر به نقش جای‌شناسانه آن می‌پردازیم. رودخانه‌های زیادی وجود دارند، اما به باور ما جذابیت‌های یک رودخانه درون یک شهر و در گذار از دشت‌ بهتر قابل تمیز دادن است. ما امیدواریم بتوانیم برخی از تمناهای یک رودخانه شهری را روشن کنیم:رفتن به سوی رودخانه،در قلب یک شهر یا در فرادست یا در فرودستِآن، قرار گرفتن در کنارۀ آن یا بر فراز پل، حالات و رفتارهایی هستند که، به نظر ما، مسیرهای متفاوتی را در پیش می‌گیرند. بنابراین ما می‌خواهیم نشان دهیم که چگونه یک رودخانه صرفاً با وجود خود می‌تواند شهر را به اطاعت از خویش وا دارد، همچنان که قدم‌های پرسه زنانی که به دیدارش آمده‌اند، و چگونه به شیوه‌ای خاص برخی دیگر از جنبه های شهر را تحت تاثیر قرار می‌دهد. بنابراین می‌توانیم ببینیم که در چه سطحی قرار گرفته ایم: منظور نه رودخانه در جوهر رمزآمیزش که گونه‌های مختلف مراسم آیینی آن را حکایت کرده و تمنایش را دارند، بلکه بیشتر فضایی است که رودخانه با فراخوان‌ها، سرباززدن‌ها و مخالفت‌هایش ایجاد می‌کند.
** روشن است که حضور یک رودخانه در شهر نمی‌تواند امری خنثی به حساب آید. در این معنا می‌توان نوعی آزمون برای رودخانه شهری در نظر گرفت. می‌توان تمایزی میان کسانی که وجود رودخانه را می‌خواهند و آن‌ها که آن را طرد می‌کنند قائل شد. گروه دوم شهری سنگی می‌خواهند و برخلاف تمایل خود این عنصر آرامش و تصنع را تحمل می‌کنند. به باور آن ها، شهر به مثابۀ اثر دست انسان، باید بداند که چگونه از آرامش یافتن در این توده سیال پرهیز کند. بدین ترتیب در تخیل آنها رودخانه سخت می‌شود، یخ می‌بندد و انجماد می‌یابد. رودخانه آن‌ها دیگر جاری نیست. اما گروه نخست بر عکس معتقدند که یک شهر حقیقی باید حتما دارای رودخانه باشد. آن ها در ذهن خود باغ‌ها و حیات سبز را تکثیر کرده و حرکت رودخانه را به آن می‌افزایند- اما این کار را برای آن نمی‌کنند که شهر نفی شود. بلکه برای آنکه شهر نفس بکشد، برای آنکه شهر بتواند میان سختی عناصر منجمد و سیالیت شیره گیاه و آب اعتدال یابد. آن‌ها نمی‌توانند خود را با انحنای فواره‌ها، که روشن است با محاسبات انسانی ساخته شده‌اند، قانع کنند و از این رو چرخه‌ای پایان ناپذیر دارند که در آن خبری از سرکشی ها، هیجانها و خشکی های رودخانه نیست.