بوطیقای شهر – بخش ۴۲

پیر سانسو برگردان ناصر فکوهی و زهره دودانگه

پیش از هرچیز باید تأکید کرد که طبق تشخیص جای‌شناس‌ها ی پزشکی، تفاوتهای اقلیمی در شهری چون پاریس اهمیت داشته است. پزشکان، زندگی در نزدیکی محله های مرطوب چون بی‌یِور را توصیه نکرده و برعکس تپه های بلویل را پیشنهاد می‌دادند. گفته می شد که گاه هنگام گذرها از شهر، باید خود را ‎پوشاند یا لباسها را در ‌آورد. پدر لوسین لوون وقتی از خیابان شوسه دانتن می‌گذشت از خدمتکار خود می‌خواست که به او یک پالتو بدهد. آیا امروز می‌توانیم یک پاریسی ولو وسواسی را در نظر بگیرم که برای رفتن در شهر، خودش را به یک پالتو یا یک پتوی مسافرتی مجهز کند! به همین دلیل بود که بیماری‌ها نیز محله‌های مختلف را به شکل یکسان تحت تأثیر قرار نمی‌دادند. ساکنان خانه‌های کناره رود سن، مرگ و میر بیشتری داشتند. انواع بیماریهای همه گیر و سل به خصوص در میان آنها شایع بود… در صفحه های بعدی درباره این تنوع در بیماری‌ها، که البته دلایل اجتماعی داشت، صحبت خواهیم کرد. با این همه، نباید از یاد برد که یک شهر اجزای دیگری نیز در ترکیب خود دارد: چهره ها و بدنها و شهر می‌تواند در نگاه ما خود را همچون چشم اندازی حساس که تفاوت‌های ظریفی ]در خود[ دارد، به نمایش گذارد.

اما دلیل چنین تنوع آشکار و برجسته‌ای چیست؟ دلیل آن است که اقدامات بهداشتی مختلف، احداث بلوارهای بزرگ، حضور خودروها و به وجود آمدن نوعی رفاه در شهر، هنوز نتوانسته بودند منطقه شهری را یکدست کنند. امروز حتی در یک زمستان بسیار سخت، برف نمی‌تواند بر زمینی باقی بماند که پیش‌تر، طی زمانی دراز، خوشه های مو و سبزی بر آن روییده است. در دوران پیشین، شیوه قرار گرفتن خیابان ها که به گونه ای بر هم انباشت شده و تداخل داشتند، شمار تفاوت‌های طبیعی را افزایش میداد. رطوبت با جوی‌های کمابیش متعفن که به روخانه بی‌یِور می‌ریختند، به محلاتی که از آنها می‌گذشتند، چهره‌های باتلاقی می‌دادند- از طرف دیگر، حس فاصله، احساس طبیعت، مفهوم سفر، نشانه‌های فضایی زمانی یکسان نبودند. در آن زمانها که افراد صرفا حرکت های کوتاه و به ندرت داشتند، گذار ]کامل[ از پاریس به نظر یک ماجرای واقعی می‌آمد. و طبیعت از نظر ]این پاریسی‌ها[ جایی دوردست در میان یخچالها و کوهستان آلپ یا سکوت منطقه های زیردریایی قرار نداشت، بلکه جایی بود بسیار نزدیک به شهر آنها و اغلب در نزدیکترین حاشیه‌هایش. همه اینها سبب می‌شد که این پاریسی های پیش از جنگ ]جهانی[ شهر خود را سرزمین بزرگی ببینند که از عناصر بیشمار، از همه نژادها، از خلق و خوهای بسیار متفاوت شکل گرفته بود- و در واقع آدمهایی که خورد و خوراک خوب داشتند، در برابر کودکان بیمار، خود را از نژادی دیگر نمی پنداشتند تا این امر سبب شود که حقوق برتر و بالاتری در زندگی را برای خود توجیه کنند. بدین ترتیب راهی که یک فرد را از محله سن مارسل تا مون مارتر یا از کرتیه لاتن به بلویل می‌رساند ، برایش با نوعی سردرگمی و حسی غریب همراه بود. قدم زدنها- چنان طولانی و حتی قهرمانانه- ما را به یاد شخصیت‌های «مردان خوش‌نیّت»]رمان ژول رومن[ می‌اندازند که در این زیست بوم شهری به گردش در آمده باشند. اما این قدم زدن‌ها شبیه به ]سیاحتِ[ دانشجویان هوشمند دانشسرا نیست که با دقت همه نکات «گردشها‌ی» بخودیِ خود کوتاه خویش را می‌نویسند، این قدم زدن‌ها، با قدرت، مسیری را ترسیم می‌کنند که از خلال «سرزمین پاریسی‌ها» می‌گذرد.

ما از تنوع اقلیم‌ها گفتیم. از سنگ‌ها و موجوداتی که به این گوناگونی دامن می‌زدند و در چنین پهنه های فضایی کوچکی چنان گوناگونی سرزمینی را در خود حفظ می کردند. در واقع ممکن است وسوسه شویم و بپنداریم که سنگ‌ها و انسان‌ها گونه‌ای یکدست ایجاد می‌کردند. اما مسئله آن است که سنگ‌ها به هم شباهتی ندارند. سنگ‌ها از جهات کیفیات، دانه‌های تشکیل دهنده، برجستگی، سرسختی شان با یکدیگر متفاوتند. بعضی از آنها پیرترند، بعضی گرم‌تر یا سردتر، آن ها به صوَر گوناگون در برابر گذشت زمان مقاومت کرده اند، گاه رطوبت آن‌ها را خورده است و گاه سالم باقی گذاشته، سنگ‌ها گاه آکنده از خطوطی بر بدن خود هستند، گاه گویی همین لحظه به هستی وارد شده اند. سنگ‌ها، زندگی طولانی‌ای داشته‌اند که به آن ها ویژ‌گی می‌بخشد و آن ها را از گیاهان و جانوران متمایز می‌کند. و اما ساکنان: آن ها هستند که به اصالت بخشیدن به محله خود یاری می‌رسانند. ما در صفحه‌های بعدی کتاب نشان خواهیم داد که چگونه یک مسیر شهری اکثراً به واسطه نوعی «ناهمتزاری» اجتماعی مشخص می‌شود، برای مثال در چنین مسیری ما از فراوانی به فقر میرسیم. در عین حال، چشم اندازهایی که در این لحظه بر می‌گزینیم، سبب می‌شود این عنصر را چندان نبینیم. ما تنها به گفتن آن بسنده می‌کنیم که موجودات انسانی بخشی از چشم اندازهای شهری هستند، که به آن وضع حساسِ ویژه‌ای می‌دهند. هرکسی در شهری چون پاریس شروع به قدم زدن کند خود را با گیاهان و جانوران شگفت انگیزی روبرو می‌بیند. او به نوعی احساس سفر کردن دارد زیرا با گویشها، کلاه‌ها، قدم‌زدنهایی روبرو می‌شود که ربطی به هم ندارند و تنها کسی که ممکن است آن ها را نبیند ناظری است که افکارش در جایی دیگر سیر می‌کنند. به نکته ای که لویی شوالیه می‌گوید دقت کنیم: در اواخر قرن گذشته ]قرن نوزدهم[ پزشکان قدیمی بیمارستانهای پاریسی به خود می‌بالیدند که می‌توانند ریشه محله ای که بیمارانشان از آنجا آمده اند را تشخیص دهند، ماره یا بلویل یا له آل… بنابراین هرکدام از این محله ها لزوما ویژگی‌های فیزیکی متمایز و همچنین بیماریهای متفاوتی ایجاد می‌کردند که تا حد زیادی به مشاعل و شرایط زندگی ساکنانشان مربوط بود. رمان نویسانی چون بالزاک و پژوهشگران در این نقطه به هم میرسند. بالزاک نوشته های معروفی دارد که در آنها سرایداران پاریسی را از مون مارتر تا شوسه دانتن توصیف کرده و نشان میدهد که رفتار یکسانی ندارند و حتی در نقطه یکسانی از ورودی ساختمان نمی‌ایستند. در محله هایی مثل له آل، مون مارتر، کرتیه لاتن یا محله سن مارسل، آدمها نه به شیوه یکسان دست به آدم کشی می‌زنند، نه به دلایل یکسان طلاق می‌گیرند، نه یکسان صحبت می‌کنند و نه زبان مشترکی دارند. ساکنان ماره و تامپل را عمدتاً افراد نزار ، خیاط ها و پیشه وران کوچکی که در ته دکان هایشان نشسته اند تشکیل می‌دهند، در حالی که «نژاد له آل» تحسین بازدید کنندگان زن و مرد از محله را بر می‌انگیزد.