انسان شناسی درد و رنج (۸۱)

انسان‌شناسی درد و رنج، نوشته داوید لوبروتون، برگردان ناصر فکوهی و فاطمه سیارپور

سپس جوانان در حالی که هنوز سیخ‌ها و اشیائی که به آن‌ها آویخته شده، بر بدنشان آویزان است، به مرکز روستا برده می‌شوند. ماندان‌ها همان‌طور که فریاد می‌کشند، یک حلقه درست می‌کنند. گیره‌هایی به دور مچ جوانان رمزآموز بسته می‌شود و مردانی که حلقه را ساخته‌اند، آن‌ها را با خود به شدت می‌کشند. «یک حلقه دوم به دور حلقه اول کشیده می‌شود: حلقه‌ای از بدن‌های عذاب دیده‌ای که هر کدام را دو فرد قوی هیکل می‌کشند، جوانان حالا باید باز هم تا جایی که می‌توانند و تا حد مرگ مقاومت کنند، یا به عبارت دیگر باز هم از هوش بروند». وقتی بالاخره آنها فرو می‌افتند، حلقه باز نمی‌ایستد. «آن‌ها را در حالی که بیهوش شده‌اند، روی زمین می‌کشند، از بدن‌هایشان خون جاری است و در همان حال سیخ‌ها و اشیای آویخته شده نیز رفته‌رفته بیرون می‌آیند زیرا گوشت و پوستشان از هم دریده شده. این سیخ‌ها یا ابزارهای شکنجه نباید به شکلی دیگر از بدن آنها خارج شود. اگر کسی اقدام به چنین کاری کند، این یک توهین به روح بزرگ به حساب آمده و همه مناسک اجرا شده را بر باد خواهد داد». بعد از مدتی بیهوشی، جوانان ماندان به هوش می‌آیند و لنگان‌لنگان به سوی کلبه خود می‌روند که در آنجا دوستانشان به آن‌ها رسیده و مداوایشان می‌کنند.

گاهی نیز برخی از سیخ‌ها که سخت درون بدن فرو رفته‌اند، بیرون نمی‌آیند. ژ. کاتلن شاهد چنین وضعیتی بوده است. « یک جوان بیچاره را بدون وقفه روی زمینه می‌کشیدند زیرا یک تکه از سیخ در یکی از پاهایش باقی مانده بود؛ چندین نفر از تماشاچیان روی آن پریده بودند اما فایده‌ای نداشت زیرا سیخ زیر ماهیچه گیر کرده بود و بیرون نمی‌آمد. برای همین او را با شدتی هرچه بیشتر روی زمین می‌کشیدند و نگرانی از این‌که بمیرد دایم بیشتر می‌شد.» در این حال رییس مناسک، حلقه را متوقف کرد، مرد جوان به هوش آمد «او با آرامی به اندام‌های تکه تکه شده و خون‌آلودش نگاهی انداخت و با لبخندی سخاوتمندانه و چالش برانگیز به سرنوشتی که بر سرش آمده بود خیره شد. او از میان جمعیت عبور کرد […] و سپس درون بیشه فرو رفت تا جایی دوردست در حدود یک کیلومتر آن سو‌تر». در این نقطه دورافتاده، او سه روز و سه شب بدون غذا و آب سر کرد و تنها از روح بزرگ می‌خواست نجاتش بدهد، زخم او چرک کرد و با فاسد شدن ماهیچه و لاغر شدنش، سیخ هم آزاد شد، کاری که خودش جرات نداشت با بیرون کشیدنش انجام دهد. سپس او که آنقدر ضعیف شده بود که نمی‌توانست راه برود، چهار دست و پا به روستا بازگشت و خواست به او غذا بدهند». کاتلن تحت تاثیر این میزان از شجاعت و استقامت قرار می‌گیرد. او همچنین بر آن است که برخی از بزرگان ماندان، با توجه به جای زخم‌هایی که روی بدنشان دیده می‌شود احتمالا «پنج یا شش بار» این مناسک را گذرانده‌اند.

و این دقیقا یکی از اهدافی است که با بی‌رحمی‌های رایج در مناسک گذار دنبال می‌شود: اینکه به جوانان گونه‌ای نیروی درونی داده شود که بتوانند با هر شکلی از دشمنی بیرونی بدون آنکه کمترین ضعفی نشان دهند، روبرو شوند. درد در اینجا جنبه‌ای تربیتی نیز دارد و آن این است که جوان بیاموزد که چطور باید ارزش‌های اساسی گروه را بپذیرد و این کار را زیر نگاه کسانی بکند که خود این موقعیت را تجربه کرده‌اند. به نظر کاتلن این مناسک همچنین با این هدف انجام می شود که «بدن جوانان قوی و در برابر درد به شدت مقاوم شوند؛ در این مناسک همچنین آنها می‌توانند میزان مقاومت افراد مختلف را در برابر محرومیت و دردهای وحشتناک ارزیابی کنند و با توجه به اینکه جنگجویان سرخپوست اغلب با چنین موقعیت‌هایی روبرو خواهند شد، بتوانند تصمیم بگیرند که در شرایط وقوع یک بحران چه کسی به اندازه کافی قوی است که بتواند فرماندهی گروهی از جوانان شجاع جنگجو را بر عهده بگیرد» . دردی که در این مراسم بر افراد وارد می‌شود، برای هرکدام از جوانان رمزآموز این نقش را دارد که نشان دهد شجاعتش به حدی رسیده که دیگر یک کودک به حساب نیاید.
در شکلی مشابه، که آن هم بر انواعی از «بدوی‌گرایی‌های مدرن» تاثیر داشته، ما رقص خورشید را داریم که در گروهی از جمعیت‌های سرخپوست آمریکا رایج است و به قدرت روحی بالایی نیاز دارد. ژ. کاتلن مراسمی را توصیف می‌کند که در آن مرد-شفاگر باید برای احراز این مقام از آزمونی بگذرد. برای این کار دو سیخ از سینه او عبور داده می‌شوند و به طناب‌هایی گره می‌خورند که از تیرکی انعطاف‌پذیر که در زمین کاشته شده، آویزان هستند. « او که پاهایش روی زمین است، بدنش به پشت خمیده می‌شود و تعادلش تنها با سیخ‌هایی که به او آویخته ممکن است. او در یک دستش کمانی دارد و دست دیگرش را زیر بقچه شفاگری‌اش خم کرده است. او باید مسیر خورشید را با چرخیدن آرام از زمان طلوع تا غروب دنبال کند بدون آنکه وضعیت دردآور خود را تغییر دهد، او که تقریبا نیمه آویزان است، شاهد آن است که خونش با خاک زرد و سفیدی که بدنش را با آن رنگ آمیزی کرده‌اند، آمیخته می‌شود» . هدف از این آزمون آن است که با انجام این مناسک – که خود نیازمند فداکاری و تحمل [درد] زیادی است- قدرت [شفاگری] به دست بیاید. بنابراین درد کشیدن داوطلبانه وسیله خوبی است که ثابت شود او شایسته چنین قدرتی است. در سنت سرخپوستان سیو، این مراسم اغلب به صورت جمعی انجام می‌شود و در آن مردان بزرگ شرکت دارند که انتظار می‌رود در قبال این کار به نحوی از آنها تشکر شود؛ یا به دنبال آن هستند که کمکی غیبی به آن‌ها و یا دیگران برسد و آماده اند برای این کار فداکاری هایی هم بکنند؛ و یا مردانی هستند که می‌خواهند به مقام شمنی برسند. این مراسم که بر اساس یک کیهان‌شناسی پیچیده و خاص و یک سازمان‌دهی بسیار دقیق انجام می‌گیرد، حدود ۱۲ روز به طول می‌کشد و یک بار در سال در فصل تابستان انجام می‌شود. در این مراسم افراد با هم به خوش‌و‌بش می پردازند، دیدار کرده و سپس یک دوره آموزش را طی می‌کنند. آخرین روزها، مقدس‌ترینشان هستند. طناب‌هایی بر دکل آویخته می‌شوند. مردان برای مناسک آماده‌اند. پوست آن‌ها در نقاط مشخصی بریده می‌شود در حالی که آن‌ها برای فراموش کردن درد، آواز می‌خوانند. یک سیخ چوبی زیر پوست فرو می‌رود و بنا براینکه هدف مناسک چه باشد، جمجمه‌های گاو‌میش هم ممکن است به آن‌ها آویخته شود.

ادامه دارد …