انسان‌شناس دردو رنج (۳۱): درد به مثابه رویدادی خصوصی

داوید لوبروتون برگردان ناصر فکوهی و فاطمه سیارپور

بازنمایی‌های فرهنگی قدیمی که با درد پیوند می‌خورند، چند سال است در حال از میان‌رفتن هستند؛ دلیل این امر فردی‌شدن [هر چه بیش‌تر] حس‌هاست. به جای این بازنمایی‌ها داده‌های تکه‌تکه و بینشی صرفاً فناورانه می‌نشینند که تلاش می‌کند هرگونه ابتکار فردی درباره خودش را از میان ببرد. به نظر می‌رسد یک راه حل فنی، یک مولکول مناسب می‌تواند درد را آرام کند. البته این امر، غیرمستقیم خواسته می‌شود اما همین که فرد خود را هم‌چون یک بیگانه نسبت به خود به دیگران واگذارد. اگر پزشکی نتواند پاسخ مناسب را بدهد، می‌تواند بر میزان رنج او بیافزاید. درد تبدیل به موضوعی خصوصی شده است و امروز دیگر درون یک بازنمایی مشترک قرار بگیرد که از سطح فرد فراتر رود. به نظر نمی‌رسد یک مصیبت فردی، منابع بیش‌تری از فرد برای مبارزه با آن بگیرد و باید به پزشکان برای آرامش‌یافتن مراجعه کند. اما اگر درد او به وساطت دیگران را به میان بکشد، کار پزشکان را ساد‌ه‌تر کند. بروشورهایی که در بیمارستان‌ها توزیع می‌شوند تأکید دارند که «دردداشتن عادی نیست» و «همه دردها می‌توانند آرام شوند». به همین دلیل برای بسیاری از بیماران که درمان بی‌اثر است، نوعی احساس گناه و رها شدن به حال خود به وجود می‌آید که به نوبه خود بر میزان رنج آن‌ها می‌افزاید. بدین‌ترتیب، درد به نوعی فناوری تنبیه‌وار تبدیل می‌شود و خود نیز باید درهمین فناوری، منابعی را که جامعه بدون کمک خودش نمی‌تواند به او بدهد، به دست بیاورد. روبر ژولندر روبروشدن با پیشرفت یک بیماری سرطان و ضرورت انجام شیمی‌درمانی که خود بر رنج او می‌افزاید، دائماً میان تجربه خود و جامعه‌ای که بر آن مطالعه می‌کند یعنی سرخپوستان باوی یا ساراهای آفریقا، در نوسان است. او لحظات بسیار سختی را که طول سفرهایش داشته به یاد می‌آورد. «بسیار برای من پیش آمد که در موقعیت‌های ناراحت‌کننده و دردناک قرار بگیرم، اما واقعاً به یاد ندارم که این موقعیت‌ها مرا خُرد کرده باشند؛ جایی، چیز دیگری هم آن‌جا وجود داشت و خودش را به من تحمیل می‌کرد تا بتوانم مبارزه کنم.در حالت‌های تهوعی که به دلیل شیمی‌درمانی به من دست می‌داد، خشونتی پنهان وجود داشت که کاری جز تحملش نمی‌توانستم بکنم، گویی حتی کوچک‌ترین مبارزه، کوچک‌ترین امکان کاهش و غلبه بر آن‌ها، غیر قابل تصور باشد«(ژولین، ۱۹۹۳، ۲۱). دردهای ناشی از سرطان و حالت‌های تهوع ناشی از شیمی‌درمانی او را تخریب می‌کرد و هیچ چشم‌انداری برایش باقی نمی‌گذاشت. و او به رغم همه تلاش‌هایش برای آن‌ها را در معنایی در تناسب با گره‌گشایی از بیماری‌اش جا می‌دهد و با شکست روبرو می‌شدند. او از خود درباره این رنج‌های اضافی که بیماری‌اش را نیز به عقب‌نشینی وادار کرده بودند، تردید داشت. پدر و مادر وی نیز که همین بیماری را داشتند، همین وضعیت را بیهوده تحمل کرده بودند. «درگیرکردن خود با شیمی‌درمانی کار افتخارآمیزی نیست و بیشتر فرد را به حالتی از تحقیر وامی دارد. واگذاشتن فرد به خودش در چنین موقعیتی تنها سبب آن می‌شود که معنای جهان برون از خود را از دست بدهد. و با از دست دادن این معنا با یک خلاء روبرو شود، خلاء جهانی فراتر از این جهان.همه چیز از جنس همان تهوع است، ما فقط می توانیم لنگان لنگان بر سر پای بمانیم در حالی که چشم اندازی جز آن نداریم که از این حالت بگذریم، و دیواری که بر آن بکوبیم(ژولن، ۱۹۹۳، ۶۲) این تفسیر تلخ از حالت‌های تهوع ناشی از شیمی‌درمانی مشخصه تحمل ناپذیری را در آن‌ها افزایش می‌دهد. این در حالی است که در روایتی دیگر از زندگی خود او، تهوع با یک تجربه خوب همراه است مثل آن شبی که در سال ۱۹۷۵ در یک مراسم سرخپوستان داکوتای جنوبی «داروی گیاهی پیوت» مصرف می‌شد، «در بین سرخپوستان هیچ کدام از ما دغدغه ای نسبت به حالت های تهوع خود نداشت ، منظورم دغدغه‌ای مثل آن چیزی است که در بیمارستان داشتیم، ولی آن‌چه در بین ما مشترک بود این‌که با آزادی با یکدیگر باشیم»(۳۷). در بیمارستان تجربه شیمی درمانی حالی از هرگونه رمزآموزی و استعلا است و آشفتگی او از آن رو است که در یک سالن بزرگ همراه با گروهی از بیماران ناشناس، قرارداده شده که همه حالت تهوع دارندو پاکت‌های کاغذی در دست، برای آنکه در آن استفراغ کنند. سالن شیمی‌درمانی جایی نیست که افراد را با هم گرد آورد و به یکدیگر پیوند بزند بلکه محلی است برای جدایی افراد از یکدیگر.

درد رمزآموزانه(پاگشایانه) دردی است بدون رنج. این درد دروازه ای است به سوی زمانی که به سوی ما می‌آید. آن کسی که برایش پاگشایی می‌شود، اطمینان دارد که شاهد دگرگونی در وضعیت خود خواهد بود و شادمانه درون گروه جدیدی جای می‌گیرد. «دردهای رمزگشایانه، دردهایی هستند که به سوی یک معنا، به سوی یک نظم هدایت شده‌اند. این نظم، یا این معنی در آن واحد هم نظم و معنای ما هستند و جهانی که ما بر می‌گزینیم و یا آن را برگزیده است (ژولن، ۱۹۹۳، ۵۵)این در حالی است که درد ناشی از بیماری، تصادف آکنده از رنج و انفراد هستند، له شدن فرد زیر فشار زمان خالی از هر معنایی، مگر آن‌که در انتهای این مسیر در انتظار معنایی شایسته باشیم. درد رمزآموزانه دارای ابعادی هویت ساز است، انسان را در احساس و قابلیت مقاومت مشترکی قرار می‌دهد. وقتی دردی به وسیله یگ گروه تحلیل می‌شود، سبک‌تر می‌نماید، و تیزترین نقاط خشن آن کاهش می‌یابند و درست برعکس، ما با دردی چون سرطان روبرو می‌شویم که با جدا کردن بیمار از خودش و از پیوندهای اجتماعی به سرعت بدل به رنجی بسیار شدید می‌شود.